مسخ (کتاب)

از ویکیجو | دانشنامه آزاد پارسی

مَسخ (کتاب)(Die Verwandlung)

 

نوولا[۱] یا داستان بلندی نوشته‌ی فرانتس کافکا. از شاخص‌ترین و مشهورترین آثار اوست و برای اولین بار در سال 1915 منتشر شد. این داستان، حال و روز فروشنده‌ی جوانی به نام گرگور سامسا[۲] را روایت می‌کند که یک روز از خواب برمی‌خیزد و می‌بیند که به حشره‌ای بزرگ تبدیل شده است. این اثر از زمان انتشار تا به امروز مورد بحث منتقدان ادبی و دوست‌داران ادبیات بوده است و درباره‌ی آن، شرح و تفاسیر متعددی مطرح شده است.

 

طرح داستان

گرگور سامسا از خواب بیدار می‌شود و درمی‌یابد که به حشره‌ای نفرت‌انگیز تبدیل شده است. (دلیل این تغییر هویت در طول داستان ابراز نمی‌شود و خود کافکا نیز هیچ گاه درباره‌ی آن صحبتی نکرد.) او به ساعت نگاه می‌کند و متوجه می‌شود که دیرتر از موعد همیشگی بیدار شده است و احتمالاً با توبیخ رئیس مواجه خواهد شد. مادرش که به خاطر تأخیر نامعمول او نگران شده از پشت در صدایش می‌زند. سامسا جواب کوتاهی می‌دهد و متوجه تغییر صدای خود می‌شود. پس از این، خواهرش گرت[۳] – که با سامسا بسیار صمیمی است – پشت در می‌آید و از او خواهش می‌کند که از اتاق بیرون بیاید. سامسا در چند کلمه جواب می‌دهد اما بعد متوجه می‌شود که صحبت‌هایش کاملا نامفهوم بوده است و صدایش نیز مانند بدنش به طور کامل تغییر کرده است. پس از این دفتردار شرکت پشت در می‌آید و سامسا را تهدید می‌کند که عدم حضور به موقعش در محل کار عواقب ناخوشایندی برایش خواهد داشت. سامسا بالاخره با استفاده از دهانش دستگیره‌ی در را می‌چرخاند. دیدن هیبت مهیب و کریه او، باعث بیهوشی مادرش و همچنین فرار دفتردار می‌شود. سامسا به دنبال دفتردار می‌رود تا او را از رفتن منصرف کند اما پدرش او را به اتاق برمی‌گرداند. سامسا که پشتش به خاطر خزیدن روی زمین مجروح شده، به روی تخت می‌افتد و به خواب می‌رود.

صبح روز بعد، گرگور می‌بیند که مقداری نان و شیر کنار در اتاقش قرار داده شده است. او هیجان‌زده به سمت شیر می‌رود اما خیلی زود می‌فهمد که دیگر نسبت به شیر – که همیشه نوشیدنی محبوبش بوده – اشتهایی ندارد. به همین خاطر به زیر تخت می‌خزد و همان‌جا پنهان می‌شود. خواهرش گرت بعد از این‌که غذا را دست‌نخورده می‌بیند، خوراکی فاسد شده‌ای را برای سامسا می‌برد. سامسا با اشتها غذای فاسد را می‌خورد و به این ترتیب، هر روز تمام وقت زیر تخت می‌ماند تا ظاهرش کسی را نترساند و در عوض خواهرش برای او غذا می‌برد. بعد از مدتی، سامسا به ظاهر جدیدش کمی عادت کرده و برای سرگرمی، روی دیوارها یا سقف راه می‌رود. به جز این، او مکالمات خانواده را از پشت دیوار گوش می‌دهد. تمامی اعضای خانواده نگران وضعیت معیشتی خود هستند چرا که گرگور نان‌آور اصلی آن‌ها بوده است. او حتی رویای فرستادن خواهرش گرت به مدرسه‌ی موسیقی را در سر داشته تا آن‌جا ویولن یاد بگیرد. آرزویی که حالا محال به نظر می‌رسد. سامسا همچنین متوجه می‌شود که آن‌ها اتاق‌های خانه را برای کسب درآمد به مسافران اجاره می‌دهند و همچنین این‌که مادرش قصد دیدن او را دارد اما گرت و پدرش مانع این کار شده‌اند.

یک روز که گرگور مشغول راه رفتن روی دیوار است، مادرش وارد اتاق می‌شود و با دیدن او از حال می‌رود. خواهرش گرت با حالتی عصبانی به اتاق می‌آید و برای اولین بار پس از مسخ، گرگور را مستقیماً خطاب قرار می‌دهد. گرگور، ترسیده و مضطرب، از اتاق فرار می‌کند و به سمت آشپزخانه می‌رود. او در آن‌جا با پدرش که از سر کار برگشته مواجه می‌شود. پدرش چندین سیب را به سمت گرگور پرت می‌کند که یکی از آن‌ها به نقطه‌ای حساس در پشت او برخورد می‌کند و همان‌جا باقی می‌ماند. گرگور در حالی که شدیداً مجروح شده به اتاق بازمی‌گردد.

یک شب نظافتچی خانه در اتاق گرگور را باز می‌گذارد. او صدای سه نفر از مسافران ساکن در خانه را می‌شنود که به اصرار پدرش برای شنیدن نوازندگی ویولن گرت در هال جمع شده‌اند. گرگور که معمولاً مراقب است تا با کسی روبه‌رو نشود کمی جلو می‌رود تا صدای ویولن خواهرش را گوش کند. یکی از مسافران که ظاهراً در ابتدا به گرت جلب شده، بعد از چند دقیقه شنیدن موسیقی ملول و دلزده می‌شود و این در حالی است که گرگور عمیقاً غرق در موسیقی شده است. در همین حین، یکی از مسافران او را در آستانه‌ی در می‌بیند. این اتفاق غوغایی میان مسافرها برپا می‌کند و علی‌رغم اصرار‌های پدر سامسا، آن‌ها سریعاً از خانه خارج می‌شوند و حتی به بهانه‌ی وضعیت فلاکت‌بار خانه، اجاره‌های قبلی خود را نیز نمی‌پردازند.

گرت که حالا از نگهداری سامسا خسته شده، به پدر و مادرش می‌گوید که باید زودتر از دست او خلاص شوند، وگرنه به زودی نابود خواهند شد. پدر موافقت می‌کند و البته آرزو می‌کند که کاش گرگور وضعیت آن‌ها را می‌فهمید و خودش با پای خودش از خانه می‌رفت. گرگور که صحبت‌های آن‌ها را متوجه شده، آرام به سمت اتاق می‌خزد و همان‌جا می‌میرد. اگرچه مشخص نمی‌شود که این مرگ ناشی از صدمات جسمی قبلی است یا این‌که او خودکشی کرده است.

بعد از اطلاع از مرگ گرگور، باری بزرگ از دوش خانواده برداشته می‌شود. پدر به نظافتچی دستور می‌دهد تا جسد گرگور را از اتاق بیرون ببرد. ضمناً تصمیم می‌گیرد تا خود برای سکونت به آپارتمان کوچک‌ترشان بروند و به این شکل، درآمد بیشتری کسب کنند؛ اتفاقی که تا زمان حضور گرگور برای آن‌ها ممکن نبود. داستان با تحسین پدر و مادر نسبت به گرت که شکفته و جوان و زیبا می‌نماید و تصمیم آن‌ها برای پیدا کردن شوهری مناسب برای او، پایان می‌یابد.

در طول بیش از یک قرن پس از انتشار این کتاب، تحلیل‌های بسیاری از منظرهای مختلف نسبت به مسخ انجام شده است. برخی آن را نمودی از مشکلات عمیق کافکا با پدرش دانسته‌اند. این حقیقت که شخصیت پدر در میان اعضاء خانواده کمتر از همه نسبت به سامسا همدلی دارد، چنین برداشتی را تقویت می‌کند. به جز این، تفاسیری که اثر را با دیدی روان‌شناختی بررسی می‌کنند و خانواده‌ی سامسا را نمودی از جامعه در نظر می‌گیرند، بسیار مرسوم بوده‌اند. اگرچه ولادیمیر_ناباکوف، نویسنده و منتقد برجسته‌ی روس، هرگونه تفسیر نمادین و تمثیلی از مسخ را رد می‌کند. در مورد تحلیل مرسوم عقده‌ی پدر، ناباکوف استدلال می‌کند که بی‌رحم‌ترین شخصیت این داستان پدر نیست و این خواهر سامسا یعنی گرت است که به او خیانت می‌کند و با وجود تمام حمایت و محبتی که قبلاً از سوی برادرش دیده، نقشه‌ی نابودی‌اش را می‌کشد.

در تحلیلی متفاوت، گرهارد ریک[۴] گرگور و خواهرش گرت را یک زوج تلقی می‌کند و به طور کلی معتقد است در داستان‌های کافکا این تقابل‌های دوتایی مرسوم هستند. در این گروه‌های دوتایی، معمولاً یکی فعال است دیگری منفعل؛ یکی شخصیت اصلی داستان به شمار می‌رود و دیگری اگرچه در سایه قرار می‌گیرد، جنبه‌های دیگری از مضمون داستان را آشکار می‌سازد. او نمونه‌هایی از این دست را در داستان‌های شاخص کافکا مانند پزشک دهکده[۵] یا هنرمند گرسنه[۶] مثال می‌زند و در نهایت، گرگور و گرت را نمادی از دو بخش متفاوت شخصیت نویسنده می‌داند.

در تحلیلی با رویکردی فمینیستی، نینا پلیکان[۷] توجه خود را به جای گرگور سامسا، بر دیگر اعضای خانواده به خصوص گرت متمرکز می‌کند و معتقد است تحول آن‌ها در طول داستان، به اندازه‌ی دگردیسی سامسا شایسته‌ی توجه است. به جز او، وولکر دروک[۸] نیز با تفسیری بر همین مبنا، دگردیسی اصلی را مربوط به گرت می‌داند و حتی عنوان داستان را به او ارجاع می‌دهد. از نظر دروک، تغییرات خواهر سامسا از خود او روشن‌تر و مهم‌تر است. نزدیک به اواخر اثر سامسا می‌میرد اما داستان همچنان ادامه دارد و در نهایت، با ذکر تغییر چشمگیر شخصیت گرت از دختری بی‌تجربه به زنی شکوفاشده و بالغ – در حدی که پدر و مادر نیز متوجه آن شده‌اند و به فکر پیدا کردن همسری مناسب برای او می‌افتند – پایان می‌یابد. بنابر این تفسیر، عنوان داستان بیش از هر چیز به دگردیسی گرت از دختر به زن اشاره دارد.

مسخ که نخستین اثر مهم کافکا و توفیق ادبی او به‌شمار می‌رود، با پایانی دل‌خراش و آکنده از مهر و ناامیدی، بیانگر قدرت نویسندگی کافکا در بیان امری شگفت‌انگیز در زندگی روزمره است. این اثر با سه ترجمه‌ی متفاوت به فارسی موجود است: اولین ترجمهبه قلم صادق هدایت (۱۳۲۹ش)، دومی با ترجمه‌ی فرزانه طاهری از زبان انگلیسی (همراه با تحلیل ناباکوف درباره‌ی اثر) و سومین و جدیدترین ترجمه توسط علی‌اصغر حداد از زبان آلمانی.

 



 

  1. novella
  2. Gregor Samsa
  3. Grete
  4. Gerhard Rieck
  5. Ein Landarzt
  6. Ein Hungerkünstler
  7. Nina Pelikan
  8. Volker Drüke