روسو، ژان ژاک (۱۷۱۲ـ۱۷۷۸)

از ویکیجو | دانشنامه آزاد پارسی
نسخهٔ تاریخ ‏۲۴ ژوئیهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۰۵:۲۳ توسط Amir (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

روسو، ژان ژاک (۱۷۱۲ـ۱۷۷۸)(Rousseau, Jean-Jacques)

ژان ژاک روسو
Jean-Jacques Rousseau
زادروز ۱۷۱۲م
درگذشت ۱۷۷۸م
ملیت فرانسوی
شغل و تخصص اصلی فیلسوف
شغل و تخصص های دیگر رمان نویس
آثار اعترافات (۱۷۸۲ـ۱۷۸۹)؛ قرارداد اجتماعی۲۲ (۱۷۶۲)
گروه مقاله ادبیات غرب
ژان ژاک روسو

فیلسوف و رمان‌نویس فرانسوی. در ژنو[۱] در خانواده‌ای کالونیست[۲] از مادری دانشمند که یک هفته پس از تولد او در گذشت و پدری صنعتگر به‌دنیا آمد. پدرش به‌سبب شرکت در دوئلی غیرقانونی تبعید شد و ژان نزد اقوام دیگرش بزرگ شد. در ۱۷۲۸ ژنو را ترک کرد و در تورینو[۳] در کلیسای کاتولیک پذیرفته شد. در ساووآ[۴] تحت‌الحمایۀ خانم ورنس[۵] همسر بارون شامبری[۶] قرار گرفت. گرویدنش به مذهب کاتولیک تحت تأثیر او بود. پس از آن معلم خانوادۀ کشیش مابلی[۷] شد و با فیلسوفان روشنگری فرانسه ازجمله برادر مابلی یعنی کندیاک[۸] آشنا شد. در ۱۷۴۲ به پاریس رفت. شیوۀ جدیدی که برای نُت‌نویسی موسیقی ابداع کرده بود، مورد توجه دیدرو[۹] قرار گرفت و او را به نوشتن مقالاتی دربارۀ موسیقی برای دایرةالمعارف دعوت کرد. مدت کوتاهی برای کنت مونتگو[۱۰] که در ونیز سفیر بود خدمت کرد، اما به‌علت رفتار تحمل‌ناپذیرش اخراج شد. در بازگشت به پاریس به خدمت توانگری به نام دوپَن[۱۱] درآمد و در قصر باشکوه شنونسو[۱۲]به نوشتن مقالاتی برای دایرةالمعارف مشغول شد. در ۱۷۴۵ با دختری خدمتکار به نام ترز دو واسور[۱۳] آشنا شد که ثمرۀ آن تعدادی فرزند نامشروع بود. در ۱۷۵۴ دوباره به مذهب پروتستان گروید. دمدمی‌مزاجی‌اش غالباً او را به جدال با دیدرو و فیلسوفان دیگر می‌کشاند. در ۱۷۶۶ به دعوت هیوم[۱۴] به انگلستان رفت، اما دوستی آن‌ها به نزاعی سخت انجامید. سال‌های آخر عمرش را به نگارش اعترافات[۱۵] (۱۷۸۲ـ۱۷۸۹) پرداخت که تصویری صادقانه و گویا از صفات خود او بود. روسو در ۱۷۴۹ در مقاله‌ای برای آکادمی دیژون[۱۶] به نام گفتار دربارۀ دانش‌ها و هنرها[۱۷] (۱۷۵۰) این عقیده را مطرح کرد که علوم و هنرها نه‌فقط موجب سعادت و فضیلت انسان نبوده‌اند بلکه او را به انحطاط کشانده‌اند و اصولاً درجۀ انحطاط جوامع را با میزان رشد علوم و هنرها می‌توان سنجید. این حکم او با نظر کندورسِه[۱۸] که مفهوم ترقی را شاخص‌ نهایی کمال انسان می‌دانست، در تعارض آشکار بود. روسو نشان داد که چگونه نزاکت در جوامع متمدن نقاب خودپرستی شدید و حسابگرانه است و پیشرفت مادی، امکان پیوندهای اصیل انسان را نابود کرده است. در ۱۷۵۳ روسو بار دیگر با مقالۀ گفتار در منشأ و مبانی نابرابری در میان انسان‌ها[۱۹] (۱۷۵۵) در مسابقۀ آکادمی دیژون شرکت کرد. او در این مقاله جامعه را مسئول پیدایش شر در انسان دانست و زندگی انسان در حالت طبیعیِ قبل از پیدایشِ جامعه را، برخلاف هابز، زندگی آزاد و مستقل و توأم با سلامتی، شادمانی و معصومیت توصیف کرد. او همۀ انواع روابط اجتماعی را مبتنی‌بر عدم مساواتی دانست که از توزیع غیرطبیعی قدرت و ثروت ناشی می‌شود. جامعه وضعیت اولیۀ انسان نیست بلکه محصول تحولی است که ماهیت انسان را قلب کرده است. روسو برخلاف اغلب فیلسوفان روشنگری که از نوع جدیدی از مالکیت در مقابل مالکیت فئودالی دفاع می‌کردند، به مالکیت به‌طور کلی در همۀ اشکال آن حمله کرد. از همین روست که او را مبشر اندیشه‌های سوسیالیستیِ پس از انقلاب فرانسه می‌دانند. روسو برخلاف دیدرو و هلوسیوس بر اهمیت احساس‌ها و عواطف درونی تکیه می‌کرد. در نامه به دالامبر[۲۰] (۱۷۵۸) از خوددوستی در مقابل خودپرستی و کبر، که مقایسۀ فرد با دیگران را لازم می‌سازد، دفاع کرد. روش‌شناسی روسو نیز با روش‌شناسی این فیلسوفان تفاوت داشت، زیرا درحالی‌که آنان طبیعت انسان را با روش تجربی در مطالعات فیزیولوژیکی و روان‌شناختی یا تاریخی و انسان‌شناختی جست‌وجو می‌کردند، روسو آن را در درون و در قلمرو کاملاً خصوصی شهود و وجدان می‌جست. درحالی‌که برای مونتسکیو تعیین حق، وابسته به ساختار اجتماعی و سیاسیِ بالفعل یک جامعه بود، برای روسو قلمرو اخلاقی، معیار مطلق و مستقل هر جامعه برای تعیین حق بود. همۀ این نگرش‌ها روسو را به رمانتیسم قرن ۱۹ نزدیک می‌کرد. کانت نیز از او بسیار الهام گرفت و او را کاشف بزرگ ماهیت آزادی انسان خواند. دیدگاه و روش روسو در امیل[۲۱] به خوبی آشکار است. امیل کودکی است که داستان رشد و تربیتش محملی است برای ارائۀ نظریه‌ای دربارۀ انسان. طبق این نظریه انسان‌ها ذاتاً خوب‌اند و اگر به‌درستی تربیت شوند، خوبی طبیعی آن‌ها را می‌توان از تأثیرات فاسدکنندۀ جامعه محافظت کرد. بنابراین امیل را باید در روستا بزرگ کرد نه در شهر، تا در هماهنگی با طبیعت رشد کند نه در تضاد با آن. باید به غرایز اولیۀ کودک اجازۀ رشد داد، اما آن‌ها را به سوی احترام به دیگران، احترامی بر پایۀ خوددوستی حقیقی و نه خودپرستی و غرور، هدایت کرد. اما به‌هرحال جامعه براثر تحولی نامیمون ایجاد شده و اکنون ناگزیریم برای شرور آن چاره‌اندیشی کنیم. روسو قرارداد اجتماعی[۲۲] (۱۷۶۲) را با همین انگیزه نوشته و تألیف کرد. فردی که حس اخلاقی در او رشد کرده باشد فقط در وضعیت اجتماعی به خوشبختی و رضایت دست می‌یابد. بنابراین نخستین اصل فلسفۀ سیاسی روسو، تفکیک ناپذیری اخلاق و سیاست است. وقتی دولتی از عمل به‌شیوۀ اخلاقی باز ایستد، بنیان مشروعیتش را ویران می‌کند. اصل دیگر، آزادی است که دولت برای حراست از آن تشکیل می‌شود. فقط پیمانی بنیادی می‌تواند منشاء مشروعیت جامعۀ سیاسی باشد. روسو برخلاف لاک[۲۳] کشور و جامعۀ مدنی را وحدتی انداموار تلقی می‌کرد که بیانگر «ارادۀ عمومی[۲۴]» است. از وسایل مهم حفظ انسجام جامعه، ایجاد مذهبی مدنی است که در آن همۀ شهروندان به موجودی اعلی، به نامیرایی نفس، به پاداش و جزا و به اصل تساهل باور داشته باشند. اما در تعیین محتوای این اصول باید شرایط متفاوت تاریخی و جغرافیایی هر منطقه را درنظر داشت و روسو در نوشتن قانون اساسی برای کُرس[۲۵] (۱۷۶۵) و لهستان (۷۱ـ۱۷۷۰) این عوامل را درنظر داشته است. ژاکوبن‌ها در انقلاب فرانسه به‌گونه‌ای یک‌جانبه اندیشه‌های روسو را دستاویز حکومت وحشت و حذف رقیبان کردند، گرچه شاید بی‌توجهی روسو در یافتن شیوه‌های عملی برای اِعمال ارادۀ عمومی، در این امر بی‌تأثیر نبوده باشد.

 


  1. Geneva
  2. calvinist
  3. Turin
  4. Savoy
  5. Warens
  6. Chambry
  7. Mably
  8. Condillac
  9. Diderot
  10. Comte de Montaigu
  11. Dupin
  12. Chenoncaux
  13. Thérèse de Vasseur
  14. Hume
  15. Confessions
  16. Dijon
  17. Discourse on the Sciences and the Arts
  18. Condorcet
  19. Discourse on the Origin and Foundation of Inequality among Mankind
  20. Lettre à d’Alambert
  21. Émile
  22. The Social Contract
  23. Locke
  24. general will
  25. Corsica