سگ و زمستان بلند (کتاب)

از ویکیجو | دانشنامه آزاد پارسی
جلد نخستین جاپ کتاب
جلد نخستین جاپ کتاب

عنوان رمانی در گونه‌ی روان‌شناختی از شهرنوش پارسی‌پور. کتاب که اولین داستان بلند پارسی‌پور است، نخستین بار سال 1355 توسط انتشارات امیرکبیر در 240 صفحه‌ی وزیری چاپ شده است. مکان داستان تهران و زمان آن اوائل دهه‌ی 1330 تا اواسط دهه‌ی 1340 را در بر می‌گیرد. شخصیت‌های اصلی و مهم: حوری (دختر نوجوان)؛ حسین (برادر حوری)؛ آقای محمدی (پدر حوری)؛ خانم بدرالسادات (همسایه آقای محمدی). بخش اول رمان با زاویه دید درونی به شیوه‌ی راوی- ناظر و بخش‌های دیگر با زاویه دید درونی به شیوه‌ی راوی- قهرمان روایت شده است. سه فصل ابتدایی رمان، داستانی رئالیستی و وضعیت تکراری نسلی است که دیگر قادر به تحمل جزم‌اندیشی‌ها و سنت‌های کهنه و پوچ پدرانشان نیستند و می کوشند بر علیه قید و بندهای آن قیام کنند. پارسی‌پور در فصل پایانی (فصل چهارم) روایت رئالیستی بخش اعظم کتاب را به کناری گذاشته و خواننده را به سفری در لایه‌های تاریک روان شخصیت اصلی (حوری) می‌برد.

کتاب به ترتیب در سال 1369 توسط نشر اسپرک، 1381 توسط نشر قصه و 1382 توسط نشر البرز تجدید چاپ شده است. هر سه چاپ بعد از انقلاب (با اعمال حذفیاتی) در 348 صفحه‌ی رقعی منتشر شده‌اند.


پیرنگ

حوری دختر نوجوان آقای محمدی در خانواده‌ای متوسط در یکی از محله‌های قدیمی تهران زندگی می کند. خواهر بزرگ‌تر ازدواج کرده و علی، پسر بزرگ‌ترخانواده، برای ادامه‌ی تحصیل به امریکا رفته است. حسین برادر کوچک‌ترش کارمند ساده‌ی اداره‌ی ثبت است و در دانشگاه هم درس می‌خواند. در جریان حوادث سیاسی که در کشور پیش می‌آید حسین مدتی ناپدید می‌شود و بعد از چند ماه نام او جزو دستگیرشدگان گروه سیاسی در روزنامه‌ها منتشر می‌شود. خانواده از سویی درگیر تلاش برای آزاد کردن حسین و از سوی دیگر گرفتار شایعه‌ها و تهمت‌های اهل محل است که آنها را کافر و لامذهب می‌دانند. یکی از این همسایه‌ها خانواده‌ی آقای افخمی است که دختر بزرگ‌تر آنها فهیمه از کودکی به حسین دلبسته است. سه سال بعد حسین از زندان آزاد می‌شود. در آغاز اندک شور و شوق و جوشی دارد، اما وقتی پدر به او پیشنهاد می‌کند به کمک عموی بزرگ بار دیگر در اداره‌ی ثبت مشغول به کار شود طفره می‌رود. به تدریج به شب‌زنده‌داری و عرق‌خوری روی می‌آورد و باعث خشم پدر و نگرانی مادر و خواهر می‌شود. در یک شب پاییزی که مادر گرفتار درد زایمان است حسین دیروقت به خانه می‌آید و با خشم بی‌حساب پدر روبه‌رو می‌شود و حسین تا نزدیکی‌های صبح بیرون از خانه می‌ماند. خانم بدرالسادات، یکی از همسایه‌ها، او را که دچار ذات‌الریه شده به خانه‌ی خود می‌برد و از او پرستاری می‌کند. حسین که از مدت‌ها پیش به مهری، دختر یکی از همسایه‌ها، دل باخته با حال بیماری برای دیدن او از خانه بیرون می‌رود و بیماری‌اش شدت می‌گیرد. بالاخره با وساطت خانم بدرالسادات، حسین به خانه‌ی پدر برمی‌گردد. یکی از پزشکان متعددی که برای برای معالجه‌ی او به خانه می‌آورند معتقد است که حسین بر اثر اعمالی که در زندان با او شده دچار اختلال شخصیت شده و پزشک خانوادگی احتمال می‌دهد که حسین به بیماری دیگری هم مبتلا شده باشدو حسین که جسم و روحش بیمار است تلاش می‌کند با خواندن کتاب برای حوری و حرف زدن با او خود را تسکین دهد. اما وقتی از حوری می‌شنود که همه‌ی خانواده از بیماری او می‌ترسند و از او پرهیز می‌کنند دوباره به اتاق خود پناه می‌برد و شبی که مادر و نوزادش را که حسین از سر محبت در برگرفته است با وحشت از او می‌گیرد، چمدانش را می‌بندد و از خانه بیرون می‌رود. بین حوری و فریبرز، پسر نوجوان خانم بدرالسادات، علاقه‌ای ایجاد می‌شود و آنها چند بار پنهانی یکدیگر را می‌بینند. در همین روزها عروسی مهری سر می‌گیرد. حسین با سر و وضعی ژولیده و پریشان به جشن مفصل عروسی می‌آید تا به مهری تبریک بگوید. و هوریوحوری او را از مجلس جشن بیرون می‌برد. صبح روز بعد فهیمه حسین را سرمازده و بی‌هوش در پشت در خانه‌ی آقای محمدی می‌بیند. پدر و مادر حسین او را به خانه می‌برند و فهیمه که پرستار است مراقبت او را به عهده می‌گیرد. حسین کمی بهتر می‌شود، اما همچنان رنجور است. یک شب ناگهان به اتاق پدر و مادر می‌آید تا با آنها شام بخورد. اما با بهت و بی‌اعتنایی آنها روبه‌رو می‌شود. به اتاق خود برمی‌گردد و سکته می‌کند. چندی بعد از مرگ حسین، هردو خانواده به ملاقات‌های حوری و فریبرز پی می‌برند. خانم بدرالسادات فریبرز را به پانسیون می‌فرستد و حوری سخت تحت مراقبت قرار می‌گیرد. چندی بعد حوری که تحصیل در دانشگاه را رها کرده و زندگی بی‌هدفی را می‌گذراند، منوچهر برادر مهری را در یک مهمانی می‌بیند. او نیز از خانه‌ی پدر رانده شده است و خیال دارد برای پیدا کردن کار به اصفهان برود. مهری به او پیشنهاد می کند او را هم با خود ببرد، اما منوچهر سر باز می‌زند. حوری در سرشکستگی‌ها و دربه‌دری‌های روحی خود با یکی از دوستان سابق حسین آشنا می‌شود. مرد که با او اختلاف سنی زیادی دارد، از وی می‌خواهد که با او ازدواج کند. حوری که اسارت ازدواج را دوست ندارد این پیشنهاد را نمی‌پذیرد. او که آرزو دارد بچه‌ای داشته باشد بعدها با مردی آشنا می‌شود و بچه‌دار می‌شود. پدر بعد از شنیدن این خبر حوری را به سختی کتک می‌زند و حوری بچه را از دست می‌دهد. چند سال بعد که برادر بزرگ‌تر از امریکا برای دیدار خانواده به ایران می‌آید حوری را بیمار و خانواده را در هم ریخته می‌بیند. به توصیه‌ی او حوری را به بیمارستان روانی می‌برند، با این امید که بعد از بهبودی به آمریکا برود. سال‌ها بعد از بیرون آمدن از آسایشگاه روانی، حوری همچنان در آشفتگی‌ها و پریشانی‌های روحی خود سردرگم می‌ماند.


شرح و تفسیر مختصر

در این رمان با پیامدهای اجتماعی کودتای 28 مرداد مواجهیم و گوشه‌ای از جوانب اجتماعی این شکست تاریخی را در آنچه بر حسین، مبارز جوان چپ‌گرا و خانواده‌ی او می‌گذرد، می‌بینیم. بحرانی که با دستگیری حسین (جوانی از طبقه‌ی متوسط) در خانواده‌ی او شروع شده با آزادی وی از زندان شدیدتر می‌شود. خانواده با همه محبتی که به حسین دارد، تحت تاثیر تبلیغات حکومت و جو حاکم بر جامعه، فعالیت پسر جوان را در حزب چپ‌گرایی که به ترویج مرام اشتراکی و رد خدا و دین شهرت یافته، مایه‌ی سرشکستگی و ننگ خود می‌داند و وقتی حسین سرخورده از مبارزه و درهم شکسته از آنچه در زندان بر او گذشته، بعد از سه سال به خانه برمی‌گردد، از او انتظار دارد برای پایان دادن به آن اتهام‌ها، به زندگی عادی برگردد، اما حسین در وضعیت نابسامانی که دارد، قادر به برآوردن انتظارات پدر و مادر نیست. پس مورد تعرض آنها که از درک وضعیت روحی او عاجزند، قرار می‌گیرد و کارش به نابودی می‌کشد. خشم حوری، خواهر نوجوان حسین، نسبت به آنچه در جامعه و خانواده بر او گذشته، در محیط خفقان‌زده‌ی آن سال‌ها، جز به صورت طغیان بر ضد سنت‌های خانوادگی و قراردادهای اجتماعی، راهی برای بروز ندارد و حاصل آن طبیعتا جز پریشانی و سرگشتگی نیست. به این ترتیب درهم شکستگی فرد، درهم شکستگی خانواده را به دنبال می‌آورد و اثرات آن به زودی در خانواده‌های دیگر بروز می‌کند و نتیجه‌ی نهایی آن درهم شکستگی جامعه است. درست مثل ترک‌های کوچکی که یکی بعد از دیگری پدید می‌آیند و ظرفی را از شکل می‌اندازند.