عقل گرایی

از ویکیجو | دانشنامه آزاد پارسی

عقل‌گرایی (rationalism)
(یا: خردباوَری) در فلسفه، نظام تفکری که بر نقش عقل در کسب شناخت[۱] تأکید می‌کند؛ در مقابلِ تجربه‌گرایی[۲]. عقل‌گرایی تقریباً در هر مرحله‌ای از فلسفۀ غرب به صورتی ظاهر شده است، اما در مجموع همان سنتی است که از رنه‌ دکارت[۳] سرچشمه گرفت. دکارت عقیده داشت که هندسه مظهر کمال مطلوب برای همۀ علوم و فلسفه است. به عقیدۀ او، برخی حقایق کلی و بدیهی را فقط به واسطۀ عقل می‌توان کشف کرد و از آن حقایق می‌توان بخش اعظم محتوای فلسفه و علم را به نحو قیاسی استنتاج کرد. وی چنین می‌انگاشت که این حقایق بدیهی، فطری‌اند و از تجربۀ حسی ناشی نمی‌شوند. تجربه‌گرایان انگلیسی نظیر جان لاک[۴]، جورج بارکلی[۵]، و دیوید هیوم[۶] با عقل‌گرایی مخالف بودند و عقیده داشتند که همۀ تصورات ذهنی از تجربۀ حسی[۷] سرچشمه می‌گیرند. این تقسیم‌بندی سنتی به ایمانوئل کانت[۸] بازمی‌گردد. دعوی فیلسوفان تجربه‌گرا مبنی بر این که همۀ صورت‌های ذهنی از تجربه ناشی می‌شوند با اعتراض لایب‌نیتس[۹] مواجه شد؛ او عقیده داشت که ممکن نیست مثلاً مفهومِ ضرورت[۱۰] از تجربه سرچشمه گرفته باشد. صرف‌نظر از این که در تجربه چه حوادثی روی دهد، اعتبار و صحت آن چیزی که ضروری است، موکول به تأیید تجربه نیست. تجربه‌گرایان ذهن آدمی را «لوح ساده[۱۱]»ای می‌انگاشتند که از تجربه‌ها تأثیر می‌پذیرد و در اثر آن‌ها شکل می‌گیرد، در صورتی که عقل‌گرایان ذهن را متمایل به مفهوم‌های معینی تصور می‌کردند: شاید لازم باشد که تجربه موجب برانگیختن آن مفهوم‌ها شود، اما لزومی ندارد که مفهوم‌ها از راه تجربه شناخته شوند. از این لحاظ، عقل‌گرایان مفهوم‌ها را فطری[۱۲] می‌دانستند و مثلاً عقیده داشتند که جوهر[۱۳] و کیفیت[۱۴] مقوله‌هایی‌اند که تجربۀ حسی در آن‌ها سامان می‌یابد، نه این که آن مقوله‌ها در تجربه یافت شوند. در مورد هویت[۱۵] نیز همین نکته صدق می‌کند. عقل‌گرایان، به‌رغم داشتن آموزه‌های مشترک، اختلاف‌هایی هم در میان خود دارند، به‌ویژه از حیث گزارش‌هایشان در مورد جوهر و ذهن. دکارت گمان می‌کرد که دو نوع جوهر وجود دارد؛ ذهن و جسم، که هریک می‌تواند جدا از دیگری هستی داشته باشد اما در موجودات انسانی آن دو به‌هم می‌پیوندند. اسپینوزا[۱۶] استدلال می‌کرد که امور ذهنی و امور جسمانی دو جنبه از واقعیت واحدی به‌شمار می‌روند و آن واقعیت هم از یک جوهر تشکیل می‌شود که آدمیان و همۀ موجودات زنده وجوهی (یا صورت‌های تغییریافته‌ای) از آن‌اند. به عقیدۀ لایب‌نیتس، اصولاً موناد[۱۷]هاي (جوهر فرد) تقسیم‌ناپذیر بی‌نهایت زیادی وجود دارند که همه‌چیز از آن‌ها تشکیل شده است؛ منادها واجد ادراک و پویانی‌اند، اگرچه همۀ آن‌ها کاملاً از آگاهی برخوردار نیستند. همۀ عقل‌گرایان هم‌عقیده‌اند که یک جوهر، هستی مستقل دارد. اسپینوزا آن جوهر را همان خدا معرفی کرد. عقل‌گرایی شناخت‌شناسانه[۱۸] را در حوزه‌های دیگر تفحص فلسفی به‌کار برده‌اند. عقل‌گرایی در حوزۀ اخلاق عبارت از این دعوی است که برخی از نخستین مفهوم‌های اخلاقی در فطرت بشر نهفته‌اند و چنین اصول اخلاقی اولیه‌ای برای نیروی عقلانی بدیهی‌اند. عقل‌گرایی در فلسفۀ دین عبارت از این دعوی است که اصول بنیادین دین جنبۀ فطری و بدیهی دارند و ـ همان‌گونه که در مکتب دئیسم[۱۹] ادعا می‌شود ـ وحی ضرورتی ندارد.

 


  1. knowledge
  2. empiricism
  3. René Descartes
  4. John Locke
  5. George Berkeley
  6. David Hume
  7. sense experience
  8. Immanuel Kant
  9. Leibniz
  10. necessity
  11. tabula rasa
  12. substance
  13. innate
  14. quality
  15. identity
  16. Spinoza
  17. monad
  18. epistemological rationalism
  19. deism