دریدا، ژاک (۱۹۳۰ـ۲۰۰۰)

از ویکیجو | دانشنامه آزاد پارسی
نسخهٔ تاریخ ‏۲۴ ژوئیهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۰۵:۲۳ توسط Mohammadi1 (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
ژاک دریدا
Jacques Derrida
زادروز ۱۹۳۰م
درگذشت ۲۰۰4م
ملیت فرانسوی
تحصیلات و محل تحصیل تحصیل در دانشسرای عالی
شغل و تخصص اصلی فیلسوف
آثار از گراماتولوژی (۱۹۶۷)؛ انتشار (۱۹۷۲) و ناقوس (۱۹۷۴)
گروه مقاله فلسفه، منطق و کلام

دِریدا، ژاک (۱۹۳۰ـ۲۰۰4م)(Derrida, Jacques)

دِريدا، ژاک
دِريدا، ژاک

فیلسوف فرانسوی، از برجسته‌ترین چهره‌های پسا‌مدرنیسم و جنبش ساختارشکنی[۱]. در شهر اِلبیار[۲] در الجزایر به‌دنیا آمد اما علاقه‌اش به فلسفه او را به پاریس کشاند و در دانشسرای عالی[۳] تحصیل و تدریس کرد و مدیر تحقیقات مدرسۀ مطالعات عالی علوم اجتماعی[۴] بود. در ۱۹۸۳ در تأسیس کالج بین‌المللی فلسفه که نخستین رئیس آن بود، نقش داشت و به عنوان استاد علوم انسانی در دانشگاه کالیفرنیا تدریس کرد و اندیشه‌هایش در آن‌جا با استقبالی گسترده روبه‌رو شد. شهرت دریدا بیش از هر چیز به بررسی‌هایش از رابطۀ زبان و اندیشه و به پرسش‌کشیدن ادبیات و فلسفه مربوط می‌شود. مهم‌ترین آثار دریدا در فاصلۀ ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۲ نوشته شد. دریدا در این آثار با بازخوانی فیلسوفان بزرگ غربی از افلاطون تا هایدگر[۵]، مفهوم عقل‌محوری[۶] (منطق‌محوری/کلام‌محوری) را روشن می‌کند. عقل‌محوری رویکرد یا نظامی از اندیشه است که دائماً می‌کوشد به سرچشمه‌ها بازگردد، مرکزها را پیدا کند، نقاط ارجاع را تثبیت کند، به نیّات مؤلف بها دهد و به طور خلاصه وحدت و قطعیت را بر تکثر و عدم قطعیت برتری بخشد. عقل‌محوری ازجمله بر این باور متکی است که کلمات می‌توانند به گونه‌ای روشن و بی‌ابهام معانی موجود در ذهن فرد را بیان کنند و از ثباتی درونی برخوردارند (متافیزیک حضور). اما دریدا خود بر این عقیده است که واژه‌ها همیشه دنباله[۷] یا ردّ معانی قبلی را با خود حمل و واژه‌هایی مشابه با واژه‌های به‌کار رفته را تداعی و القا می‌کنند. بنابراین روند درک معنا هرگز در نقطۀ معینی تمام نمی‌شود. دریدا در بررسی خود از متون فلسفی و ادبی به عوامل و روندهایی توجه می‌کند که پیشاپیش در متن فعال‌اند و وحدت و انسجام آرمانی آن را از هم می‌گسلند. نمونۀ آن قرائت دریدا از رسالۀ فایدروس[۸] افلاطون است. در این رساله افلاطون با بررسی گفتار و نوشتار، برای گفتار از این جهت که معنای حقیقی را بدون توسل به واژه‌ها و مستقیم و بی‌واسطه به شنونده منتقل می‌کند، برتری قایل است. افلاطون با استفاده از دو معنای واژۀ یونانی فارماکون[۹] که هم به معنای زهر است و هم به معنای دارو، نوشتار را به زهر تشبیه می‌کند زیرا در معرض بازتفسیر و سوء‌تعبیر قرار دارد. اما دریدا نشان می‌دهد که علی‌رغم کوشش افلاطون برای جدا نگاه‌داشتن دو معنای این واژه، باز هم خلوص گفتار افلاطون در اثر طنین‌هایی که معنای متکثر و متناقض این واژه دارد خدشه‌دار می‌شود. این امر در اثر بی‌دقتی افلاطون نیست، بلکه ناشی از این واقعیت بنیادی است که خود زبان علیه نیات نویسنده قیام می‌کند. قرائت واسازانۀ متون نشان می‌دهد که متن، شبکه‌ای از معناهای ناتمام است و هر معنا و هر متنی با ارجاع ذاتی به معناها و متن‌های دیگر پیام خودش را نقض می‌کند و با خودش تفاوت دارد. دریدا اصطلاح خودساختۀ تفاوط[۱۰] (به معنای تفاوت دائمی معنا با خودش و تعویق دائمی درک ما از معنای کامل؛ مترجمان فارسی با تبدیلِ ت به ط کوشیده‌اند دستکاری دریدایی این واژه را نشان دهند. دریدا با تبدیل e به a در واژۀ différance بر آن بود که دو واکنشِ تفاوت و تعویق را در هیئت یک واژه نشان دهد) را برای این روند بنیادی به‌کار می‌برد. دریدا برخلاف سنت غربی، نوشتار را در قیاس با گفتار زنده، امری بی‌اهمیت و ثانوی نمی‌شمارد، بلکه معتقد است که ریشۀ جفت گفتار/نوشتار در همین جنبش بنیادی تفاوط نهفته است که حاکی از نوعی غیاب، تعویق و غرابت است و به چنگ آوردن کامل معنا را ناممکن می‌کند. بنابراین، هرگونه پرسش دربارۀ منشاء معنا بیهوده است و ادعای درک شهودی آن هم بی‌معنا است. امکان بی‌پایان تعبیر و بازتعبیر، افق پس‌رونده‌ای را می‌گشاید که در آن معنا همیشه به تعویق می‌افتد، هرچند خواننده و مؤلف می‌توانند معناهای موقتی خلق کنند. علاوه بر این، دریدا با تکیه بر اهمیت وجوه ناآگاهانه و یا وجوه به‌اصطلاح تزئینی و ثانوی آثار، نشان می‌دهد که کاوش در این جوانب عارضی غالباً مدعای اصلی متن را ویران می‌کند و پیام علنی و آشکار مؤلف با جنبه‌های دیگر نمایش آن نابود می‌شود. مثلاً با اشاره به همدستی اولیۀ خطابه و مابعدالطبیعه در دورۀ کلاسیک یادآوری می‌کند که از ارسطو به‌بعد، استعاره را بر پایۀ تقابل میان معنای حقیقی و مجازی (تصویری)، یعنی بر پایه تقابل فلسفیِ معقول/محسوس تعریف کرده‌اند، در حالی‌که می‌توان نشان داد که خود تعاریف فلسفی از همان آغاز به کمک استعاره ساخته شده‌اند. بنابراین، میان ادبیات و فلسفه مرز قاطعی وجود ندارد و ترفندهای تصویری در همۀ نوشته‌ها اعم از ادبی و فلسفی درکارند و اندیشۀ محض علی‌رغم ادعای فیلسوفان هرگز مستقل از شکل بیان آن نیست. به عقیدۀ دریدا آوامحوری[۱۱] فرهنگ غربی با تلقی حضور مؤلف به‌عنوان نقطۀ ثابت و مرجع و مرکز معنا و تضمین حقیقت و برتری دادن به گفتار در مقابل نوشتار به شکل‌گیری تقابل‌های دیگری نظیر سوژه/اوبژه، نمود/واقعیت، معقول/محسوس، خیر/شر، نور/تاریکی، مذکر/مؤنث، ارباب/بنده، الگو/رونوشت، فرهنگ والا/فرهنگ عوام و غیره انجامیده است که با برتر دانستن یکی از دو جزء و طرد جزء دیگر، نظام‌هایی سلسله‌مراتبی را به‌وجود آورده‌اند که باید با نقادی ساختارشکنانه بدان‌ها نگریست. اندیشه‌های دریدا در زمینه‌های نقد و نظر ادبی و دیگر رشته‌های هنری به‌ویژه معماری، تأثیرات درخور توجهی نهاده است. از آثار اوست: 'از گراماتولوژی[۱۲] (۱۹۶۷)، انتشار[۱۳] (۱۹۷۲) و ناقوس[۱۴](۱۹۷۴).

 


  1. deconstruction
  2. El-Biar
  3. Ecole Normale Supérieure
  4. Ecole de Hautés Etude en Sciences Sociales
  5. Heidegger
  6. logocentricity
  7. trace
  8. Phaedrus
  9. Pharmakon
  10. difference
  11. phonocentricity
  12. De La Grammatology
  13. Dissemination
  14. Glas