ایدیولوژی
ایدئولوژی (ideology)
این واژه را آنتوان دستوت دو تراسی[۱] متفکر فرانسوی قرن ۱۸م وضع کرد. وی ازجمله ایدئولوگ[۲]هایی بود که میکوشیدند جامعۀ فرانسۀ پس از انقلاب را بر طبق یک علم عملگرایانه بهنام «علم ایدهها[۳]» اصلاح کنند. امّا این واژه بهتدریج معانی و کاربردهای گونهگونی بهخود گرفت هرچند این کاربردها بیارتباط با هم نبود. یکی از این کاربردهای رایج، استعمال آن بهجای اصطلاح «مکتب» بوده است. مکتب نظام جامع منسجم و فراگیری از اعتقادات، باورها و ارزشهاست که در حالت کلّی برآمده از دو مؤلفۀ اصلی، جهانبینی و نظام ارزشی، است و چارچوبی برای ساماندادن به زندگی فرد و اجتماع فراهم میکند. مکتب میتواند ریشۀ الهی، دینی و یا بشری داشته باشد. تعبیراتی چون «ایدئولوژی اسلامی» و امثال آن ناظر به چنین کاربردی است. در کاربردی دیگر، و در حوزهای محدودتر، واژۀ ایدئولوژی بهجای «نظام ارزشی» که مجموعهای از بایدها و نبایدهاست، بهکار میرود. در این کاربرد، ایدئولوژی برنامۀ عملی برای زندگی فردی و اجتماعی است که البته متأثر از جهانبینی پیروان آن است. بنابراین، ایدئولوژی عمدتاً نوعی فلسفۀ اجتماعی و سیاسی است که در آن به جنبههای عملی و کاربردی بیش از جنبههای نظری تکیه میشود. البته عمل، چنانچه نوعی جهانبینی یا ایده و عقیده و باور پشتیبان و توجیهکنندۀ آن نباشد بهندرت موفق میشود. هر ایدئولوژی معمولاً شامل نظریهای کموبیش جامع دربارۀ جامعه و انسان، برنامهای سیاسی و اجتماعی و شیوههای عملیکردن این برنامه است. دربارۀ نوع ارتباط جهانبینی و ایدئولوژی، یا ارتباط هستها و بایدها، مناقشات علمی فراوانی صورت گرفته است.
خاستگاههای جدید. امّا مفهوم جدید ایدئولوژی از نوشتههای کارل مارکس سرچشمه گرفت. به عقیدۀ او، ایدئولوژی نظامهای کاذبی متشکل از مفاهیم سیاسی، اجتماعی و اخلاقیای هستند که طبقات حاکم براساس نفع شخصی خویش و توجیه وضع موجود ساخته و حفظ کردهاند. این تعریف انتقادآمیز از ایدئولوژی، که اندیشمندان اجتماعی بعدی به تلطیف و پیرایش آن همت گماشتند، بهتدریج بهصورت کاربرد رایج جدید این واژه درآمد. هواداران نظام اجتماعی ـ سیاسی خاصی، به پیروی از مارکس به خود اجازه دادند که استدلالهای مخالفان را با این برچسب که شالودۀ ایدئولوژیک دارند کنار گذارند، یعنی آنها را از آنرو خطا انگارند که فقط تعصبات ایدئولوژیک مخالفان را منعکس میکنند و نه وضع حقیقی امور را. از آنجا که میشد این شیوۀ کار را برای استدلال برضد هر ایدئولوژیای بهکار برد، برخورد ایدئولوژیهای جدید بهصورت امر پرشور و شرّی درآمد که بیشتر متأثر از تبلیغات بود تا استدلالهای عقلی.
ایدئولوژی در قرن بیستم. شاید مهمترین ویژگی متمایزکنندۀ ایدئولوژیهای قرن ۲۰ سرسپردگی تقریباً مؤمنانه هوادارانشان به نظامهایی از عقایدی سیاسی بوده است که مطلقاً ناسازگار با نظامهای دیگر انگاشته میشوند. این ویژگی در دو ایدئولوژی عمدۀ جدید، کمونیسم و فاشیسم، به آشکارترین وجه مشاهده میشود. سایر مفاهیم سیاسی، از قبیل سوسیالیسم، دموکراسی و محافظهکاری، اگرچه غالباً پیروانی سرسخت داشتهاند، بیشتر پراکنده و کمتر انحصاری بودهاند؛ هوادارانشان در برخی از موضوعات اختلافنظر دارند و در برخی دیگر نظر یکدیگر را میپذیرند. مفهوم ایدئولوژی در قرن ۲۰ تأثیر شگرفی در تمدن جهانی داشته است. تقریباً همۀ تعارضهای جدید، از جهاد برضد فاشیسم[۴] در جنگ جهانی دوم تا اقدامات پلیسی دورۀ پس از جنگ، مایههای ایدئولوژیک داشتهاند. نمونۀ بارز تعارض ایدئولوژیک، جنگ سردی بود که در آن ستیزهگران اصلی (ایالات متحده امریکا و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی) بهمنظور نفوذ در بخشهای مختلف جهان، مبارزهای سیاسی، اقتصادی و روانی را در پیش گرفتند. امروزه ایدئولوژی غالباً به باورهایی اطلاق میشود که قابل اثبات نبوده و مبنایی جز باور صاحب آن ندارد.