رفتارگرایی
رفتارگرایی (behaviourism)
مکتبی مهم در روانشناسی، پدیدآمده در سالهای بین دو جنگ جهانی. رفتارگرایی کلاسیک فقط به دادههای قابل مشاهده و قابل اندازهگیری توجه داشت و به افکار و عواطف و ذهنیات نمیپرداخت. در رفتارگرایی فرض بر این بود که موجود زنده به شرایط (محرکها[۱]ی) محیط خارج و فرآیندهای زیستشناختی درونی، پاسخ[۲] میدهد. رفتارگرایی ابتدا در کار روانشناس امریکایی جان واتسون نمود یافت. او با روانشناسی دروننگرانه[۳] مخالفت کرد و فقط مشاهدات عینی مشاهدهگران مستقل را قابل قبول دانست. حدود سالهای ۱۹۱۲ تا ۱۹۳۰ را میتوان دورۀ رفتارگرایی کلاسیک نامید که نفوذ آرای واتسون در آن کاملاً محسوس بود. رفتارگرایی کلاسیک قصد داشت ثابت کند پدیدههایی که پیش از آن گمان میرفت باید بهشیوۀ دروننگرانه مطالعه شوند (ازجمله تفکر، تصور، عواطف، و احساسات) با قوانین محرک و پاسخ قابل توضیحاند. رفتارگرایی کلاسیک از این حیث که معتقد بود هر رفتار پاسخ به محرکی خاص است، مکتبی جبرگرا[۴] بود. از ۱۹۳۰ تا اواخر دهۀ ۱۹۴۰ شاخهای از رفتارگرایی، موسوم به نورفتارگرایی[۵]، رونق یافت و روانشناسانِ پیرو آن کوشیدند روش کلی واتسون را به نظریۀ تجربی جزئینگری دربارۀ رفتار انطباقی[۶] ارتقا دهند. این دوره تحت سیطرۀ نظریهپردازان یادگیری[۷]، کلارک هال[۸] و بوروس اسکینر[۹]، قرار گرفت. نظریۀ اسکینر دنبالۀ آرای واتسون بود و از نیمۀ دهۀ ۱۹۵۰ به بعد در این عرصه رونق یافت. رفتاردرمانی[۱۰] یکی از نتایج نظریۀ رفتارگرایی است که پس از جنگ جهانی دوم ظهور کرد. در رفتاردرمانی، برخلاف روانکاوی[۱۱] که بر افکار و احساسات بیمار تمرکز دارد، سعی بر اصلاح رفتار بیرونی است و مشکلات عاطفی نتیجۀ اکتساب الگوهای رفتاریِ نادرست یا ناتوانی در فراگیری پاسخهای کارآمد بهشمار میرود.