فلسفه تاریخ: تفاوت میان نسخهها
Mohammadi2 (بحث | مشارکتها) (تغییرمسیر به تاریخ، فلسفه حذف شد) برچسب: تغییرمسیر حذف شد |
Mohammadi2 (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۴ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
فلسفه | فلسفۀ تاریخ (philosophy of history) | ||
تأمل دربارۀ ماهیت [[تاریخ]] و قوانین آن از منظر تفکر تاریخی. این اصطلاح در قرن 18م، درپی آرای [[ولتر]]<ref>Voltaire</ref>، [[هردر، یوهان گوتفرید فون (۱۷۴۴ـ۱۸۰۳)|هِردِر]]<ref>Herder</ref>، [[کندورسه، مارکی دو (۱۷۴۳ـ۱۷۹۴)|کندورسِه]]<ref>Condorcet</ref> و [[مونتسکیو، شارل لویی (۱۶۸۹ـ۱۷۵۵)|مونتسکیو]]<ref>Montesquieu</ref> برای تمایزنهادن میان تاریخ بهعنوان جُنگی از حوادث پراکنده یا نقل داستانهایی دربارۀ گذشته و تفکر انتقادی دربارۀ تاریخ، باب شد. اندیشمندان روشنگری برای رهاکردن تفکر تاریخی از سیطرۀ باورهای دینی، که ریشۀ آن به اوگوستین قدیس بازمیگشت، ایدۀ علیت را در تاریخ وارد کردند و بر اهمیت تأثیر عوامل جغرافیایی و اجتماعی بر انسان تأکید ورزیدند. [[هردر، یوهان گوتفرید فون (۱۷۴۴ـ۱۸۰۳)|هردر]] و [[کانت، ایمانویل (۱۷۲۴ـ۱۸۰۴)|کانت]] کوشیدند مراحل مختلف تکامل بشر را در قالب پیشرفت عقلانیت یا روح آشکار کنند. [[فیشته، یوهان گوتلیب (۱۷۶۲ـ۱۸۱۴)|فیشته]] و [[شلینگ، فریدریش (۱۷۷۵ـ۱۸۵۴)|شلینگ]] با قول به [[ایدیالیسم|ایدئالیسم]] مطلق تکامل تاریخی صور معقول را موجه ساختند. [[هگل، گیورگ ویلهلم فریدریش (۱۷۷۰ـ۱۸۳۱)|هگل]] با جمعبندی اندیشههای پیشینیان خویش، تاریخ را روند یگانه، ذاتی و قانونمند حرکت خود ـ تکاملبخش روح دانست و برای آن طرح و هدفی قایل شد. این هدف، تکامل اخلاقی انسان، یعنی آزادی او، در درون کشوری با انتظام عقلانی بود. [[مارکس، کارل (۱۸۱۸ـ۱۸۸۳)|مارکس]] و [[انگلس، فریدریش (۱۸۲۰ـ۱۸۹۵)|انگلس]] با نقد فلسفۀ تاریخِ هگلی و با تکیه بر عوامل مادی در پیشرفت تاریخی، اندیشۀ تاریخی را به مسیر دیگری راندند و علایق انتقادی را برانگیختند. در اواخر قرن 19م و اوایل قرن 20م، توجه متفکرانی نظیر ویندلبانت<ref>Windelband</ref>، [[دیلتای، ویلهلم (۱۸۳۳ـ۱۹۱۱)|ویلهلم دیلتای]]<ref>Wilhelm Dilthy</ref> و [[کالینگوود، رابین جورج (۱۸۸۹ـ۱۹۴۳)|کالینگوود]]<ref>Collingwood</ref> به مسئلۀ فهم تاریخی و بهخصوص مقایسۀ میان روشهای علوم طبیعی و علوم انسانی، بهویژه تاریخ، معطوف شد. آنها در عین حال که بر عینیبودن علوم انسانی تأکید میکردند و برای آنها شأن علم قائل بودند، شیوۀ پژوهش آنها را متفاوت از علوم طبیعی میدانستند. چون موضوع تاریخ، بررسی اندیشهها و اعمال گذشتۀ انسانها است، مورخ باید برای فهم آنها بکوشد با نزدیکشدن هرچه بیشتر به شخصیتهای گذشته و رفتن در قالب آنها بهشیوههای مختلف (نظریه شبیهسازی)، اندیشه و نیات گذشتگان را از نو زنده کند. در اینجا است که شیوههای تأویل و تفسیر، بهجای تبیینهای تاریخی متکی بر قوانین کلی تاریخ، عرضه میشوند. | |||
---- | |||
<references /> | |||
[[رده:فلسفه ، منطق و کلام]] | |||
[[رده:(فلسفه ، منطق و کلام)اصطلاحات و مفاهیم]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۹ آوریل ۲۰۲۴، ساعت ۱۷:۴۲
فلسفۀ تاریخ (philosophy of history)
تأمل دربارۀ ماهیت تاریخ و قوانین آن از منظر تفکر تاریخی. این اصطلاح در قرن 18م، درپی آرای ولتر[۱]، هِردِر[۲]، کندورسِه[۳] و مونتسکیو[۴] برای تمایزنهادن میان تاریخ بهعنوان جُنگی از حوادث پراکنده یا نقل داستانهایی دربارۀ گذشته و تفکر انتقادی دربارۀ تاریخ، باب شد. اندیشمندان روشنگری برای رهاکردن تفکر تاریخی از سیطرۀ باورهای دینی، که ریشۀ آن به اوگوستین قدیس بازمیگشت، ایدۀ علیت را در تاریخ وارد کردند و بر اهمیت تأثیر عوامل جغرافیایی و اجتماعی بر انسان تأکید ورزیدند. هردر و کانت کوشیدند مراحل مختلف تکامل بشر را در قالب پیشرفت عقلانیت یا روح آشکار کنند. فیشته و شلینگ با قول به ایدئالیسم مطلق تکامل تاریخی صور معقول را موجه ساختند. هگل با جمعبندی اندیشههای پیشینیان خویش، تاریخ را روند یگانه، ذاتی و قانونمند حرکت خود ـ تکاملبخش روح دانست و برای آن طرح و هدفی قایل شد. این هدف، تکامل اخلاقی انسان، یعنی آزادی او، در درون کشوری با انتظام عقلانی بود. مارکس و انگلس با نقد فلسفۀ تاریخِ هگلی و با تکیه بر عوامل مادی در پیشرفت تاریخی، اندیشۀ تاریخی را به مسیر دیگری راندند و علایق انتقادی را برانگیختند. در اواخر قرن 19م و اوایل قرن 20م، توجه متفکرانی نظیر ویندلبانت[۵]، ویلهلم دیلتای[۶] و کالینگوود[۷] به مسئلۀ فهم تاریخی و بهخصوص مقایسۀ میان روشهای علوم طبیعی و علوم انسانی، بهویژه تاریخ، معطوف شد. آنها در عین حال که بر عینیبودن علوم انسانی تأکید میکردند و برای آنها شأن علم قائل بودند، شیوۀ پژوهش آنها را متفاوت از علوم طبیعی میدانستند. چون موضوع تاریخ، بررسی اندیشهها و اعمال گذشتۀ انسانها است، مورخ باید برای فهم آنها بکوشد با نزدیکشدن هرچه بیشتر به شخصیتهای گذشته و رفتن در قالب آنها بهشیوههای مختلف (نظریه شبیهسازی)، اندیشه و نیات گذشتگان را از نو زنده کند. در اینجا است که شیوههای تأویل و تفسیر، بهجای تبیینهای تاریخی متکی بر قوانین کلی تاریخ، عرضه میشوند.