اکوان

از ویکیجو | دانشنامه آزاد پارسی

اَکْوان‌
در روایت‌های ملی ایرانیان، نام دیوی که رستم با او کارزار کرد. روزی شبانی به نزدیکی خسرو رفت و از گوری سخن گفت که در گلۀ او پدید آمده است و اسبان را از‌بین می‌برد. خسرو فهمید که آن جانور نه گورخر، که همان اکوان دیو است. پس رستم را برای نبرد با این دیو از زابلستان فراخواند. رستم‌ پس‌ از سه‌ روز جست‌وجو او را یافت‌ و به سویش‌ تیر انداخت، اما اکوان‌ ناپدید شد. اکوان‌ بار‌ دیگر ظاهر شد و تا رستم‌ می‌خواست به او تیری بزند ناپدید می‌شد. پس‌ از سه‌ روز که‌ رستم‌ بی‌آذوقه شده بود، اکوان‌ او را با صخره‌ای‌ که‌ بر آن‌ خوابیده بود به‌ آسمان‌ برد. چون‌ رستم‌ بیدار شد، اکوان‌ از او پرسید که‌ او را به‌ دریا اندازد یا به‌ خشکی‌. رستم‌ که‌ با وارونه‌کاری‌ اکوان‌ آشنایی‌ داشت‌، خشکی‌ را برگزید. اکوان او را بر دریا انداخت. رستم نیز شناکنان‌ خود را به‌ ساحل‌ رساند. بار دیگر که‌ اکوان بر رستم آشکار شد، در کمند رستم گرفتار و کشته‌ شد. گمان‌ می‌رود که‌ اکوان‌ همان‌ دیوی‌ است که‌ در اساطیر ایران‌ اَکومَن‌ (بداندیش‌) نامیده‌ می‌شود.