برهان فطرت
بُرهان فطرت
استدلال بر وجود صانع با کنکاش در سرشت آدمی. این موضوع را در دو زمینۀ متمایز از هم مورد بحث قرار دادهاند: ۱. «خداجویی» و «خداپرستی» یکی از خواستهای فطری انسان است. شاهد آن این است که انسانها در طول تاریخ به رغم اختلافات نژادی، جغرافیایی، فرهنگی و اقتصادی در جستوجوی خدا بودهاند و همواره نوعی دین و اعتقاد به خدای جهانآفرین در میان بشر وجود داشته است. دانشمندان روانشناس و روانکاو در قرن اخیر نیز به این حقیقت پی بردهاند که انسان در ماوراء شعور ظاهر خویش شعوری مخفی و در عین حال اصیل دارد که ناشی از سرشت اوست. این دانشمندان شعور مذهبی را یکی از ابعاد شعور باطنی انسان دانستهاند (← فطرت). تعبیر فطری در اینجا به معنای نوعی «میل و گرایش باطنی» است و به طور مستقیم ربطی به «شناخت» ندارد. ۲. آنکه «خداشناسی» «شناخت فطری» است و منظور از «خداشناسی فطری» یکی از دو نوع شناخت حصولی و حضوری میباشد: الف. خداشناسی فطری حصولی این است که عقل فطری انسان برای تصدیق وجود خدا نیازی به تلاش و کوشش و تحصیل مقدّمات استدلالی ندارد بلکه به آسانی درک میکند که وجود انسان و همۀ پدیدههای جهان «نیازمند» است. پس «خدای بینیازی» وجود دارد که نیاز وجودی آنها را رفع میکند (فطرت عقل). چون دلیل این نوع شناخت خیلی واضح است «فطری» نامیده میشود. ب. خداشناسی فطری حضوری این است که «دل» انسان به حسب ساختمان خاص خود شناخت عمیقی به آفرینندۀ خود دارد و هنگامی که انسان به عمق دل خود توجه نماید، چنین شناسایی را نسبت به ذات حق خواهد یافت (فطرت دل)؛ ولی اکثر مردم مخصوصاً در اوقات عادی زندگی خود که سرگرم امور دنیوی هستند توجهی به این شناسایی قلبی ندارند و تنها هنگامی که توجهشان از همه چیز برداشته شود و امیدشان از همۀ اسباب قطع شود، مانند آنچه در حوادث هولناک یا بیماری سخت و امثال آن اتفاق میافتد میتوانند به این رابطۀ قلبی توجه نمایند. این نوع شناخت در ابتدا به صورت ناآگاهانه و نیمهآگاهانه است اما در سایۀ تهذیب نفس به تدریج حالت آگاهانه به خود میگیرد و در اولیاء خدا به کمال وضوح و روشنی میرسد. بنابراین، تعبیر فطری در این دو مورد اخیر، به معنای نوعی «شناخت» است: یا شناخت عقلی و یا شناخت حضوری (شهودی)، برعکس نوع اوّل که از مقولۀ گرایش است.