مرگ اندیشی
مرگاندیشی
یکی از بزرگترین دغدغههای بشر در تمامی اعصار و قرون. در این که مرگ سرنوشت محتوم زندگی انسان است، تردیدی نیست و نشانهای که دلالت بر غلبه انسان بر آن داشته باشد، وجود ندارد. این که آدمی با مرگ به کجا میرود و چه سرنوشتی در انتظار اوست، آیا در پس پردۀ مرگ جاودانگی و ابدیت نهفته است یا نیستی مطلق، و آیا بهدنبال کوچیدن از این جهان، بازگشت مجددی هست یا نه، و بالاخره این که در جهان پس از مرگ چه سرنوشتی در انتظار آدمی است، سؤالاتی است که همواره ذهن و روان انسان را بهخود مشغول داشته و در هرحال، پاسخ هرچه باشد، چیزی از هراس و اضطراب و دغدغۀ آدمی از مرگ نکاسته است. برخی روانشناسان برای فرار از این دغدغه و برای اینکه ابهت اضطرابآلود مسئلۀ مرگ عیش و آرامش آدمی را در این جهان برهم نزند، توصیه میکنند که انسان هرچه میتواند از این مسئله تغافل کند و مرگ را بهدست فراموشی بسپارد. در مقابل، فرهنگهای دینی و معنوی، انسان را به یاد مرگ دعوت میکنند و آن را از ارکان نظام تربیتی خود قرار میدهند. از امام زینالعابدین (ع) روایت شده است که میگفت: پروردگارا! مرگ را همواره در پیش چشم ما قرار ده و یاد آن را برای ما گاه به گاه مگردان. بیتردید، مرگآگاهی یکی از آموزههای اساسی ادیان است و در برخی از فلسفهها، بهویژه فلسفههای اگزیستانس، به آن تأکید شده است. در آموزههای اسلامی از مرگ بهعنوان قیامت صغری یاد شده و پیامبر اکرم (ص) فرموده: هرکه بمیرد، قیامت او برپا میشود. این قیامت، نمونهای از قیامت کبری است که یکجا برای همگان اتفاق میافتد. در برخی روایات آمده است که در لحظات پایانی زندگی و هنگام مرگ، آدمی همۀ آنچه را که در زندگی این جهانی خود انجام داده است، به خاطر میآورد یا آن را میبیند و آنچه را که بهصورت ملکه در ضمیر خود اندوخته، یا به تعبیر دقیقتر، باطنش به شکل آن درآمده است، بر او مجسم و ممثل میشود و سرنوشت او را در آن لحظات پایانی زندگی رقم میزند. به هرحال، مرگ لحظۀ رویارویی با حقیقتی بزرگ و هنگامهای بس باعظمت برای انسان است. هنگامهای که هم هولناک است هم شیرین و دلپذیر. شاید از اینرو بوده که این لحظهها را سَکَرات موت گفتهاند که هم اشاره به شیرینی مستیآور و هم حالت مدهوشکنندگی آن دارد. شیرین است چون لحظۀ رهایی از تنگنای طبیعت است و هولناک است چون آدمی هیچ تجربهای از جهان رویاروی و آینده خود ندارد. در تمامی فرهنگهایی که به غیب و خدا و واقعیتی متعالی معتقدند، عقیده بر این است که مرگ پایانبخش دفتر زندگی نیست بلکه غروب از یک جهان و طلوع در جهان دیگر است. مرگ نسبت به دنیا مرگ است و نسبت به جهان پس از دنیا تولد است. در نتیجه آدمی مرگ مطلق ندارد. بهرغم اختلافاتی که در جزئیات امر بین نحلههای گوناگون دینی موجود است، در نفسِ وجود چنان حیات جاودانه برای بشر اختلافی نیست. روانپژوهان با تحقیق و تأمل در تمایلات و خواستهای درونی انسانی گفتهاند که آدمی بالطبع از فنا و نیستی گریزان و به جاودانگی و ابدیّت مشتاق است. اونامونو، فیلسوف اسپانیایی، در کتاب درد جاودانگی این اشتیاق درونی انسان را بهخوبی به تصویر کشیده است. آدمی از تصور این که روزی همۀ دستاوردهای او یکباره از دست برود و وارد دیار تاریک نیستی شود، آنچنان که مادهگرایان ادعا میکنند، دستخوش رنجی جانکاه میشود و آن را شرنگی تلخ در کام جان خود مییابد لذا بهگونهای تلاش میکند که هرچند نامی پایدار، از خود برجای گذارد و به ادامۀ حضور و هستی در میان انسانها، خود را راضی و خوشنود سازد. حکمای الهی گفتهاند که همین میل عمیق به جاودانگی بازتاب واقعیت جاودانی انسان است و نشان میدهد که یک زندگی جاوید و مصون از مرگ در جهان آفرینش وجود دارد زیرا در طبیعت هیچ چیز گزاف و بیهوده نیست و کشش و گرایش به جاودانگی نیز نمیتواند عملاً پاسخی درخور نداشته باشد. به بیان دیگر، اگر انسان دارای زندگانی محدود بود، میل به جاودانگی در او وجود نمیداشت. نیز ← جاودانگی؛ تجربۀ دم مرگ