بیزانس، امپراتوری
بیزانْس، اِمپراتوری (Byzantine Empire)
(یا: امپراتوری روم شرقی[۱]) (۳۹۵ـ۱۴۵۳م). پایتخت آن قسطنطنیه[۲] (بیزانس[۳] سابق، استانبول فعلی) بود. وارث بلافصل امپراتوری روم[۴] در شرق و نیز وارث بسیاری از آداب و سنن و نهادهای آن بود. با تقسیم امپراتوری روم به دو بخش شرقی و غربی، امپراتوری بیزانس جانشین آن در شرق شد و رفتهرفته، در اواخر قرون وسطا، به کشوری یونانیمآب تبدیل شد. این روند زمانی آغاز شد که کنستانتین اول (قسطنطین کبیر)[۵] در ۳۳۰م قسطنطنیۀ معروف به «رمِ نو[۶]» را بنا نهاد و آن را پایتخت جدید مسیحی امپراتوری روم کرد. آخرین تقسیم بین شرق و غرب بعد از مرگ تئودوسیوس اول[۷]، در ۳۹۵م، صورت گرفت و بهقدرترسیدن پسر ارشد او، آرکادیوس[۸]، برتری امپراتوری روم شرقی را تحکیم بخشید. هر دو بخش امپراتوری با حملات قبایل بربر، عمدتاً گوت[۹]ها، واندال[۱۰]ها، و هون[۱۱]ها، روبرو بودند، اما شرق با منابعی عظیمتر معمولاً موفق میشد حملات آنان را به جانب غرب منحرف کند که آخرین امپراتورش در ۴۷۶م سرنگون شد. امپراتوری شرق در بدو تشکیل، درگیر جنگهای ادواری با ایرانیان و درگیریهای مداوم مذهبی، همچون قیامهای پیروان مذهب نسطوری[۱۲] و پیروان وحدت طبیعت[۱۳]، بود. اقدامات امپراتوران، برای حصول به نظریهای به نفع دو طرف، صرفاً به رویگردانی همۀ طرفهای درگیر، بهویژه حاکمیت پاپ، انجامید و صلح فقط زمانی برقرار شد که مصر و سوریه و ارمنستان، که این نظریات در آنها ریشهدارتر بود، بهتصرّف مسلمانان درآمد. یوستینیانوس اول[۱۴] (۵۲۷ـ۵۶۵م) طرحهای عظیمی را برای بازپسگیری مناطق ازدسترفته و عمران آنها آغاز کرد که موجب ضرر اقتصادی شد و در نهایت جانشینان او متحمل پیامدهای آن شدند. ایالات تازه فتحشدۀ ایتالیا و اسپانیا بهسرعت ازدست رفتند و بالکان را آوار[۱۵]ها و اسلاو[۱۶]ها اشغال کردند و همزمان در شرق جنگ با ایرانیان بهشدت ازسر گرفته شد. هراکلیوس[۱۷](۶۱۰ـ۶۴۱م) چندصباحی اوضاع نظامی را سامان بخشید اما مصر و سوریه همزمان به تصرف مسلمانان درآمد که پیشرویشان مقاومتناپذیر مینمود. آنان سرانجام در قسطنطنیه متوقف شدند؛ پیروزیهای کنستانتین چهارم[۱۸] (۶۷۸م) و لئوی سوم[۱۹] (۷۱۸م) دربرابر مسلمانان، که آن شهر را محاصره کرده بودند، با پیروزیهای شارل مارتل[۲۰] در فرانسه قابل مقایسه است. در فاصلۀ بین فرمانروایی هراکلیوس تا به حکومت رسیدن لئوی سوم (۷۱۷ـ۷۴۰م) مرزهای امپراتوری به جنوب ایتالیا و صقلیه (سیسیل)، شبهجزیرۀ بالکان و آسیای صغیر محدود شد. با ازدسترفتن غرب لاتینی و کاتولیک و نیز سوریه و مصر، که مأوای معتقدان به وحدت طبیعت (مونوفیزیتیسم)[۲۱] بود، فرهنگ یونانی و ارتدوکس برای امپراتوری باقی ماند و ویژگیهای خاص بیزانسی و قرون وسطایی به خود گرفت. بسیاری از نهادهای رومی نیز از میان رفت و شهرها، که زمانی اهمیت فراوان داشتند، یا به دژ نظامی تبدیل یا نابود شدند و سنن شهری نیز همزمان به فراموشی سپرده شد. طبقۀ دهقانان آزاد جای طبقات اجتماعی اواخر دوران امپراتوری روم را گرفت. در ایالات، شیوۀ تقسیمبندی قدرت به دو دستۀ نظامی و غیرنظامی جای خود را به حکومتی نظامی در قالب واحدهایی نوپا، موسوم به «تم[۲۲]»، داد. ارتش اصلی این ایالات عمدتاً فروپاشیدند و در این تمها ادغام شدند که از طبقۀ جدید دهقانان سربازگیری میکردند. در قرون ۸ و ۹م اوضاع نظامی تثبیت شد. جنگ با مسلمانان به تک و پاتکهایی تنزل یافت که بیزانسیها در این جنگها موفقیتهای بسیاری کسب کردند. در بالکان، هرچند تهاجمات اسلاوها متوقف شد و اقتدار بیزانس گسترش یافت، بلغارها که موقعیتشان را در جنوب دانوب تحکیم کرده بودند، تهدیدی جدی بودند. با اینحال، ایتالیا به لومبارد[۲۳]ها واگذار شد و درنتیجه نظام پاپی برای حمایت دستبهدامان فرانک[۲۴]ها شد. نظریۀ امپراتوری جهانی بیزانس سرانجام با تاجگذاری شارلمانی[۲۵]، در مقام «امپراتور روم»، در ۸۰۰م از هم پاشید. لشکرهای امپراتوری بیزانس در شرق به پیروزیهای پیاپی دست مییافتند و در دوران زمامداری نیکفوروس دوم فوکاس[۲۶] و یوحنای اول (یوحنای زیمیسکس)[۲۷](۹۶۹ـ۹۷۶م) جنگها شبیه جنگهای صلیبی شد. در بالکان، بهرغم جنگهای پیاپی و پرهزینه با بلغارها، سلطۀ بیزانس سرانجام تثبیت شد. روسها نیز تحت سلطۀ امپراتوری درآمدند. اما روابط با غرب همچنان روبه تیرگی نهاد و میان حاکمیت پاپی و ژرمنها اختلافاتی بروز کرد. در دوران امپراتوری، نظام تِمی حکومت ایالتی بهصورت معیار درآمده بود، اما با افزایش جنگهای تهاجمی بار دیگر ارتش اصلی ایالت شکل گرفت و میان وظایف نظامی و غیرنظامی مجدداً تمایز ایجاد شد. پس از مرگ باسیلیوس دوم[۲۸] در ۱۰۲۵م، انحطاط نظام آغاز شد. بسیاری از دهقانان، که منبع اصلی درآمد حکومت بودند، رفتهرفته دچار فقر شدند و درنتیجه زمینهایشان نصیب زمینداران بزرگی شد که هرروز قدرتمندتر میشدند. برخی زمینداران بزرگتر، ارتش خصوصی داشتند و با بهرهگیری از قدرت اقتصادی و نظامی خود، برای کسب امتیازاتی از امپراتورها، هرروز بیشتر با تشکیلات اداری قسطنطنیه درگیر میشدند. ارتش امپراتوری، براثر اطمینان بیش از حد به قدرت امپراتوری، رفتهرفته مورد غفلت قرار گرفت و نیز اسراف و سوءمدیریت منابع مالی سبب تضعیف امپراتوری شد و لاجرم از ارزش پول رایج مملکت کاسته شد. سرانجام آلکسیوس اول کومننوس[۲۹]، نمایندۀ زمینداران، قدرت را تصاحب کرد. آن زمان ترکان از شرق و نورمان[۳۰]های ایتالیا تهدیدی برای امپراتوری بودند و آلکسیوس فقط زمانی توانست مرزها را تثبیت کند که بخش اعظم قلمرو امپراتوری ازدست رفته بود. او نظام اداری و مالی را اصلاح کرد، اما نتوانست جلو شورشهای پیدرپی را بگیرد. با اینحال، امپراتوری رونق داشت، تا آنکه با ضعف زمامداری آنجلیوس کاملاً فروپاشید. با پیشروی مجدد ترکان و بلغارها، تجزیۀ امپراتوری شروع شد. خصومت میان بیزانس و امپراتوری غربی، بهویژه درخلال جنگهای صلیبی، تشدید شد و استیلای تجاری ایتالیا نیز به آن دامن زد. این دشمنی به غارت قسطنطنیه در جنگ صلیبی چهارم (۱۲۰۴م) و تشکیل یک امپراتوری لاتینی[۳۱] منجر شد که عمر چندانی نداشت. بیزانس رفتهرفته بخش اعظم قلمرو سابقش را بازپس گرفت و قسطنطنیه را نیز در ۱۲۶۱م مجدداً تصرف کرد. امپراتوری بیزانس هرچند ظاهراً احیا گردید، اما دیگر هرگز شکوه پیشینش را بازنیافت. امپراتوری به سه بخش طرابزون (طرابوزان)[۳۲]، اپیروس[۳۳] و نیقیه[۳۴] تقسیم شد؛ در نیقیه پایگاهی مجهّز پاگرفت که منجر به فتح دوبارۀ اپیروس و امپراتوری لاتینی شد. در این دوران، امپراتوری زیر نفوذ اشراف و شبیه امپراتوری لاتینی فئودال بود. گسترش جداییطلبی در خاندان امپراتوری و وقوع پیاپی جنگهای داخلی، کشور را بهنابودی کشاند. با اینحال، دانشپژوهی و هنرهای گوناگون در اوج شکوفایی قرار داشت چنان که فرهنگ بیزانسی یکی از عوامل مهم در پاگرفتن نهضت رنسانس[۳۵] بود. پس از ۱۲۶۱م اوضاع خارجی امپراتوری رو به وخامت نهاد. با دفع تهدیدات جدی امپراتوری غربی از سوی میخائیل هشتم (میخائیل پالایولوگوس)[۳۶]، بیزانس برای مقابله با ترکان چشم کمک به امپراتوری روم غربی دوخت. با هدف تشکیل جبهۀ متحد مسیحی علیه ترکان بین کلیساهای ارتدوکس و کاتولیک مذاکراتی صورت گرفت و سرانجام پیمان اتحادی، در ۱۴۳۹م در فلورانس[۳۷]، منعقد شد که البته با مخالفت اکثر بیزانسیها روبهرو شد. هیچ کمک چشمگیری تحقق نیافت و جنگهای صلیبی در نیکوپولیس[۳۸](۱۳۹۶م) و وارنا[۳۹] (۱۴۴۴م) به شکست مطلق انجامید. بهعلاوه، وابستگی بازرگانی امپراتوری به ونیز و جنووا[۴۰] موجب شد که قربانی اصلی منازعات دائم آن دو شود. در بالکان، امپراتوری صربستان قدرت بلغارها را تحتالشعاع قرار داد، اما در آنجا نیز، مانند آسیا، ترکان عثمانی هر آنچه را پیش رویشان بود نابود کردند. امپراتوری از ایالاتش در آسیا غافل شد و همگی از دست رفتند. نیقیه در ۱۳۳۱م تصرف شد و در ۱۳۵۴م ترکان وارد اروپا شدند. آنان پیش از ۱۳۸۹م صربستان و بلغارستان را در اختیار داشتند و بیزانس بهناچار استقلال آنها را پذیرفت. شکست سلطان بایزید[۴۱] از امیرتیمور[۴۲] (۱۴۰۲م) آرامشی موقت درپی داشت، اما عثمانیها بهسرعت قدرتشان را بازیافتند. قسطنطنیه سرانجام در ۲۹ مه ۱۴۵۳م بهتصرّف سلطان محمد دوم[۴۳] ـ معروف به فاتح ـ درآمد و عمر امپراتوری بیزانس بهسر رسید.
- ↑ Eastern Roman Empire
- ↑ Constantinople
- ↑ Byzantium
- ↑ Roman Empire
- ↑ Constantine I, the Great
- ↑ Nova Roma
- ↑ Theodosius I
- ↑ Arcadius
- ↑ Goth
- ↑ Vandal
- ↑ Hun
- ↑ Nestorianism
- ↑ Monophysites
- ↑ Justinian I
- ↑ Avar
- ↑ Slav
- ↑ Heraclius
- ↑ Constantine IV
- ↑ Leo III
- ↑ Charles Martel
- ↑ Monophysitism t
- ↑ heme
- ↑ Lombard
- ↑ Frank
- ↑ Charlemagne
- ↑ Nicephorus II Phocas J
- ↑ ohn I Zimisces
- ↑ Basil II
- ↑ Alexius I Comnenus
- ↑ Norman
- ↑ Latin Empire
- ↑ Trebizond
- ↑ Epirus
- ↑ Nicea
- ↑ Renaissance
- ↑ Michael VIII Palaeologus
- ↑ Florence
- ↑ Nicopolis
- ↑ Varna
- ↑ Genoa
- ↑ Sultan Bajazet
- ↑ Tamerlane
- ↑ Muhammad II