برهان قاطع، قصه
بُرهان قاطِع، قصّه
برهان قاطع، در اصطلاح متکلمان اسلامی، دلیلی مبتنی بر مدارک موجه و مستندات قاطع است. در معنی برهان قاطع دو قصۀ منسوب به اسماعیلیه روایت کردهاند. نخستین و معروفترین آنها حکایت امام فخر رازی است با شاگردی از جماعت فدایی اسماعیلی که به نزد استاد رفت و از او درخواست شاگردی کرد تا وجیزهای از اسرار کلام بر او بازگوید. فدایی چندین ماه نزد فخر تلمّذ کرد تا آنکه سرانجام روزی او را در خلوت یافت و بر سینهاش نشست و خنجری بر گلویش نهاد و او را به ارعاب از جانب رئیس خود پیغام داد که یا به برهان نخست، که همین خنجر نهاده بر گلوست، یا به ازای دریافت مقرری سالانه دست از شبههآوردن بر اسماعیلیان و طعن و لعن آنها بدارد. امامْ ظاهرا برهان دوم را، که کیسۀ زر بود، پذیرفت. چون چندی در مجالس بر اسماعیلیان لعن نفرستاد، شاگردان از او سبب پرسیدند و او پاسخ گفت که اسماعیلیان را برهان قاطعی است که او خود به چشم دیده است. زان پس اصطلاح برهان قاطع در افواه عمومی جاری شد و معنی کنایی آن بر معنی اصطلاحیاش پیشی گرفت. روایت دیگر آنکه سلطان (سنجر سلجوقی) رسولی به نزد حسن صباح فرستاد بدین پیغام که اگر دلیلی بر اثبات حقانیت مذهب خود دارد برگوید. حسن فیالمجلس یکی از فداییان را امر کرد خود را از فراز پرتگاه به زیر افکند. فدایی چنین کرد و جان سپرد. حسن رو کرد به رسول و گفت برهان ما این است و رسول را بازگرداند. چون رسول به نزد شاه بازآمد در جواب آنکه برهان چه بود؟، گفت که بر من ثابت آمد و برهان حسن قاطع است.