حکومت مطلقه
حُکومت مُطلَقِه (absolutism)
هر نظام حکومتی که در آن قدرت حاکم یا حاکمان نامحدود است و تابع هیچ کنترل یا نظارت قانونی نیست. اصل پادشاهی مطلقه در اروپا، که براساس نظریۀ پیشین حکومت مطلقۀ پاپ بود و از سوی خدا اعطا میشود (حق الهی پادشاهان)، طی قرنهای ۱۷ و ۱۸ در اروپا بهصورت گستردهای برقرار بود. پادشاهی مطلقه با پادشاهی مشروطه یا محدود، که در آن اختیارات حاکم تعیین و مشخصشده، در تضاد است. برای پادشاهی مطلقه یا استبدادی نمیتوان هیچ توجیه نظری عرضه کرد. اما اگر ادعا شود که این حکومت مفید است، میتوان چنین توجیه کرد که حاکم یا به معرفت ذاتی دسترسی دارد، یا از سوی قدرتی متعالی حمایت میشود. در جمهوری افلاطون[۱] به فیلسوفـشاه باید قدرت مطلق اعطا شود، زیرا فقط فیلسوف آموزشدیده علم و خرد کافی برای حکومتکردن دارد؛ او شبان گلۀ بشر است. ارسطو[۲] در سیاست[۳] با انتقاد از خطمشی پدرمآبانۀ افلاطون، میگوید: همانندانگاریهای گله و خانواده با حکومت مدنی چندان منطقی نیست.
مسیحیت و پادشاهی مطلقه. سلطۀ مسیحیت، حکومت مطلقه را بهمنزلۀ حکومتی مورد تأیید خداوند یا کلیسا، در حکم نمایندۀ خدا در زمین، توجیه میکند. مارسیلیوس پادوئایی و ویلیام اُکامی در اوایل قرن ۱۴م از نظریۀ قدرت مطلق پاپی انتقاد کردند. اما به این انتقاد توجهی نشد و نظریۀ حکومت مطلقۀ پاپ، نخستین الگوی نظریۀ حکومت مطلقۀ سلطنتی قرن ۱۶ شد. بنابه نظر ماکیاولی در شهریار رئیس حکومت نه بحق، بلکه در صورت تمایلِ خویش، فعال مایشاء است؛ با این حال به عقیدۀ او ثبات کشور فقط در صورتی میسر است که حاکم بر طبق قانون و با احترام به حقوق و حق مالکیت رعایا رفتار کند. نظریۀ او را تصویری واقعی از حیات سیاسی خانمانبرانداز دولتـشهرهای ایتالیایی قرن ۱۶ دانستهاند.
قرن ۱۶. در این قرن، مسئلۀ حکومت مطلقۀ سلطنتی در انگلستان مطرح نبود؛ زیرا در دوران حکومت استبدادی تئودورها، قدرت شاه تهدیدی جدی محسوب نمیشد. با اینحال، نظریۀ حکومت مطلقه در دوران استوارتها اهمیت یافت. باوجوداین، آزار و اذیتهای مذهبی در فرانسه موجب شد تا برخی از نویسندگان پروتستان، مانند فرانسیس هاتمن، در مشروعیت حکومت مطلقه تردید کنند. برطبق عقیدۀ آنان، حاکم خادم جامعه است، نه ارباب آن. درعینحال، بلارمینۀ یَسوعی از قدرت معنوی پاپ در مقابل قدرت فزایندۀ پادشاهیهای ملی خودکامه دفاع کرد. به عقیدۀ او، پادشاهان قدرتی غیردینی دارند و فقط پاپ قدرت خود را بیواسطه از خدا دارد.
قرن ۱۷. در این قرن، هابز از قدرت مطلقۀ حکومت، «آن لویاتان بزرگ» بهمنزلۀ پیششرط نظم و آزادی در جامعه دفاع کرد. دولت درنتیجۀ قرارداد اختیاری اولیه میان اعضای جامعه پدید میآید، اما این قرارداد برای حاکم الزامآور نیست. هابز، که در بحبوحۀ جنگ داخلی انگلستان زندگی کرده بود، میبایست بین حاکم مستبد یا ازهمپاشیدن جامعه یکی را انتخاب میکرد. نظریۀ او با حکومت پارلمانی تا جایی سازگار بود که حکومت قوی باشد. هابز در میان متفکران مطلقگرا تقریباً یگانه کسی بود که اعتقاد داشت منافع حکومت خودکامه باید بیواسطه به افراد تعلق گیرد؛ ارادۀ عمومی یا در اصطلاح رایج، منافع عمومی، از نظر او ساخته و پرداختۀ قدرت تخیل بود. هابز طی جنگ داخلی انگلستان به فرانسه گریخت و گفته میشود که لوئی چهاردهم، که در زمان اقامت او در فرانسه پادشاه این کشور شد، الگوی حاکم مطلقگرا بوده است.
قرن ۲۰. مشخصۀ مطلقگرایی غیرعقلانی هیتلر و موسولینی، آرمانیکردن رهبر و گروه قومی بود: «هرچه رهبر میگوید برای ملت خوب و مفید است». مطالعۀ حکومتهای مطلقگرای دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ در آلمان، ایتالیا، و شوروی شباهتهای خاصی را نشان میدهد، که برجستهترین آنها عبارتاند از نظارت اساسی حیات اقتصادی؛ سرکوبی آزادی بیان و مخالفت سیاسی، کیش شخصیت، و نظارت پلیسی حزب حاکم.
حکومت مطلقۀ شرقی. در تاریخ مشرقزمین حکومت مطلقه، غالباً بهشکل سلطنت استبدادی یا در قالب دینی (خلافت) و در قرن بیستم بهصورت حاکمیت ایدئولوژیک (کشورهای کمونیستی) حکومت تکحزبی (رژیمهای بعثی عراق و سوریه) یا نظامی (برمه) پیشینه دارد و متفکران غربی از «استبداد شرقی» سخن گفتهاند. آشنایی شرقیان با افکار جدید اندیشمندان غربی از قرن ۱۸ بهبعد و حتی روشهای حکومتهای استعماری در مشرقزمین (استعمار هند بهوسیلۀ بریتانیا) سبب جنبشها و تحولاتی در شرق شد که اصلاحات دوران میجی در ژاپن، انقلاب مشروطۀ ایران و تنظیمات در ترکیۀ عثمانی از آن جمله بود. هرچند در ژاپن و هندوستان آن هم پس از جنگ جهانی دوم، وضع قوانین اساسی فقط تأثیر ظاهری داشت و سلاطین و حاکمان اقتدار مطلقۀ خود را، با تغییراتی جزییحفظ کردند. حکومت صدام حسین در عراق، حافظ اسد در سوریه و طالبان در افغانستان نمونهای از این گونه حکومتهای مطلقه است.