توازن قدرت
تَوازُنِ قدرت (balance of power)
در سیاست، نظریهای مبنی بر بهترین راه تضمین نظم بینالمللیِ توزیع قدرت، میان دولتها بهگونهای که هیچ دولتی بهتنهایی نتواند بر دیگران مسلط شود. این اصطلاح که بر توزیع عملی قدرت نیز اشاره دارد از دیرپاترین مفاهیم روابط بینالملل است. میگویند از زمان پیدایش جنگافزارهای هستهای، توازن قدرت جای خود را به توازن وحشت[۱] داده است. در مناسبات دیپلماتیک، اصل توازن قدرت از روزگار قدیم معمول بوده است، مثلاً در مجامع دولتشهرهای یونانی؛ در هزارتویِ جنگها و ائتلاف جمهوریهای ایتالیا؛ یا تلاش کاردینال وُلزی[۲] و هنری[۳] هشتم در اوایل قرن ۱۶ برای تبدیل انگلستان به قدرت موازنهگر اروپا. در قرنهای ۱۷ و ۱۸، توازن قدرت از قواعد مسلّم دیپلماسی بود. ویلیام اورانژ[۴]، در مبارزاتش بر ضد لوئی چهاردهم، همین اصل را مد نظر قرار داده بود. دیپلماسی بههم پیچیده و جنگهای مستمر قرن ۱۸ را هم، که به ائتلاف همۀ قدرتها بر ضد ناپلئون منجر شد، براساس همین اصل میتوان تبیین کرد. گفتۀ مشهور جورج کنینگ[۵]، «برای برقراری توازن کهن، جهان نو را به منصۀ ظهور رساندم»، که دربارۀ بهرسمیتشناختن مستعمرات تازهاستقلالیافتۀ پیشین اسپانیا در امریکای جنوبی گفته است، نشان از پویایی و اهمیت این نظریه دارد. سالهای پیش از جنگ جهانی اول، مؤیدِ توازن قدرت بهمثابۀ یکی از اصلهای سیاستگذاری در اروپای نو بود. اتحاد سهگانه[۶] با حضور فرانسه و روسیه در برابر اتحاد دوگانه[۷] شکل گرفت و انگلستان هم انزوای شکوهمند[۸] خود را کنار گذاشت تا تعادلی را حفظ کند که با افزایش قدرت آلمان و ضعف روسیه به خطر افتاده بود. تشکیل جامعۀ ملل[۹] در ۱۹۱۸، به گفتۀ اَسکوئیت[۱۰]، تلاش برای ایجاد نوعی همبستگی قدرت[۱۱] و جانشینی آن به جای توازن قدرت بود. در ارتباط با تجربۀ جامعۀ ملل، بر داوری[۱۲] تأکید بسیار میشد، اما در دهۀ ۱۹۳۰، انگلستان و فرانسه کمکم اصل توازن قدرت را کنار گذاشتند و به مماشات با دیکتاتوریهای فاشیستی حاکم بر آلمان و ایتالیا روآوردند. از ۱۹۴۵ به اینسو نیز بر داوری بینالمللی و سازمان ملل متحد همچون ابزار حلوفصل اختلافات کشورها تأکید شده است. از سوی دیگر، نظریۀ بازدارندگی هستهای[۱۳] نقاط اشتراک فراوانی با سازوکار توازن قدرت دارد، و انگلستان هم بر آن بود تا از نفوذ خود برای مسلطکردن قدرت اردوگاه غرب در برابر اردوگاه کمونیستی بهره جوید. با فروپاشی امپراتوری شوروی در اروپا (۱۹۸۹ـ۱۹۹۰) تملک جنگافزارهای هستهای بهمثابۀ وسیلۀ حفظ توازن قدرت میان شرق و غرب تا حد زیادی موضوعیت خود را از دست داد، اما سر برآوردن چین در مقام یک اَبَردولت بدان معناست که هنوز تهدیدها کاملاً از میان نرفتهاند. احتمال دارد که نوعی توازن قدرت اقتصادی، و نه نظامی، پدید آید.