مالکوم لوری
(Clarence Malcolm Lowry (1909 –1957
نویسندهی انگلیسی. در نیوبرایتون[۱]، بندر کوچکی در غرب انگلستان متولد شد. در چهارده سالگی نوشیدن الکل را آغاز کرد و این اعتیاد، در ادامهی زندگی با وی همراه بود. علیرغم اصرار پدر و مادرش مبنی بر تحصیل در کیمبریج[۲]، برای کسب تجربه و دیدن نقاط مختلف دنیا به عنوان کارگر عرشهی کشتی مشغول به کار شد. این تجربهها به مادهی خام رمان اولش اولترامارین[۳] تبدیل شدند. این رمان دربارهی مرد جوانی است که عازم سفر دریایی میشود و تمام مدت در صدد جلب احترام خدمهی کشتی است.
لوری در سال 1929، به خواستهی والدینش عمل کرد و به دانشگاه کیمبریج رفت، اما باز هم خلاف خواست آنها رشتهی ادبیات را به جای اقتصاد انتخاب کرد و با اینکه در طول تحصیل تلاش زیادی نمیکرد، به دلیل نثر قدرتمند خود مورد تحسین قرار گرفت. در همین دوران، هماتاقی او در خوابگاه خودکشی کرد و این موضوع تأثیر عمیقی بر لوری گذاشت.
بعد از اتمام تحصیل، مدتی به گشت و گذار در نقاط مختلف دنیا پرداخت و در طول یکی از سفرها با همسر آیندهاش جان گابریل[۴] آشنا شد. اگرچه به دلیل اعتیاد لوری به الکل، رابطهی آنها چندان پردوام نبود. این زوج به آمریکا مهاجرت کردند و لوری مدتی برای ترک الکل بستری بود. او در آمریکا در فیلمنامهنویسی بختآزمایی کرد و البته نگارش مهمترین اثر تمام عمرش یعنی زیر کوه آتشفشان[۵] را آغاز نمود. پس از این، لوری و همسرش در آخرین تلاش برای احیاء رابطهی خود به مکزیک رفتند اما این مهاجرت نیز ثمری نداشت و در نهایت موجب جدایی آنها شد. پس از طلاق و برگشت به آمریکا، لوری دورهای از افسردگی حاد را تجربه کرد، با این حال نوشتن رمان را ادامه داد. در این دوران، لوری هیچ درآمدی نداشت و خانوادهی وی، اجارهی هتل را مستقیماً به متصدیان هتل واریز میکردند تا مصرف الکل لوری را محدود کنند. مارجری بونر[۶]، هنرپیشه و رماننویس، دومین همسر لوری بود و تأثیر شگرفی در بازیابی روحیهی وی داشت. آنها به کانادا مهاجرت کردند و ظاهراً رابطهای صمیمانه داشتند، اگرچه بعدها فاش شد که لوری دو بار قصد داشته همسرش را خفه کند.
مالکوم لوری در سال 1957 در چهل و هشت سالگی درگذشت. مرگ او ناشی از ازدیاد مصرف الکل بود و برخی آن را خودکشی تلقی کردند. اگرچه وی در طول عمر خود تنها دو رمان منتشر کرد، با این حال اثر دوم یعنی زیر کوه آتشفشان به عنوان شاهکاری منحصر به فرد در ادبیات قرن بیستم شناخته میشود. این کتاب که در فهرست صد کتاب برتر قرن کتابخانهی مدرن[۷] در جایگاه یازدهم قرار دارد، دربارهی مرد الکلی جوانی است که در کنسولگری انگلستان در شهری کوچک و حاشیهای در مکزیک مشغول به کار است. کتاب دوازده فصل دارد و تمام فصول آن در یک روز – روز عید مردگان[۸] - روایت میشود. برخلاف سنت رایج آن دوران مبنی بر استفاده از زاویهی دید دانای کل، لوری هر فصل را از دید یکی از شخصیتهای داستان روایت کرده است. جان هیوستون[۹]، کارگردان آمریکایی، در سال 1984 فیلمی سینمای موفقی را با اقتباس از این رمان ساخت.