کمونیسم
کُمونیسم (communism)
سوسیالیسم انقلابی بر مبنای نظریههای کارل مارکس و فریدریش انگلس، فیلسوفان سیاسی، که بر مالکیت اشتراکیِ ابزارهای تولید و اقتصاد برنامهریزیشده تأکید دارد. اصل سیاسی این است که هر کسی باید در حد توانش کار و بر مبنای نیازش مزد دریافت کند. از نظر کمونیسم بهدنبال انقلاب کارگری براندازی نظام سرمایهداری است. نخستین کشور کمونیست اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، پس از انقلاب ۱۹۱۷، بود. پس از جنگ جهانی دوم کمونیسم به کشورهایی تحمیل شد که به اشغال شوروی درآمدند. کمونیسم بهمنزلۀ ایدئولوژی دولتی در آغاز قرن ۲۱ فقط در تعداد کمی از کشورها، ازجمله در چین، کوبا، کرۀ شمالی، لائوس و ویتنام، باقی مانده است. پس از ۱۹۶۱ چین بهمنزلۀ رقیب شوروی در رهبری کمونیسم جهانی ظاهر شد و دیگر کشورها درصدد برآمدند کمونیسم را با نیازهای خود منطبق کنند. اواخر دهۀ ۱۹۸۰ جنبشهایی در بسیاری از کشورهای کمونیستی برای کسب آزادیهای فردی رخ داد که به براندازی یا سرنگونی حکومت کمونیستی در کشورهای اروپای شرقی و مغولستان انجامید و دولت چین بر شدت سرکوب مردم افزود. کودتای نافرجام تندروها در شوروی علیه رئیسجمهور گورباچف در ۱۹۹۱ نیز منجربه کنارگذاشتن کمونیسم در آن کشور شد. با این حال، در دسامبر ۱۹۹۵ کمونیستها در انتخابات پارلمانی شوروی آرای زیادی کسب کردند و گِنادی زیوگانف، رهبر حزب، در نظرسنجی عمومی بالاترین جایگاه را بهخود اختصاص داد. احزاب اصلاحطلب کمونیست نیز در دیگر کشورهای اروپای شرقی و مرکزی تا حدودی قدرت خود را بازیافتند. مارکس و انگلس در بیانیۀ کمونیسم که در ۱۸۴۸ انتشار یافت، این نظریه را مطرح کردند که جامعۀ بشری، با گذر از مراحل متوالی بردگی، فئودالیسم و سرمایهداری باید به مرحلۀ کمونیسم برسد. این نظریه با اعتقاد به جبر اقتصادی تلفیق میشود تا مفهومِ اساسیِ کمونیستیِ ماتریالیسم دیالکتیک را شکل دهد. مارکس معتقد بود که سرمایهداری به مانعی برای پیشرفت تبدیل شده و باید دیکتاتوری پرولتاریا (طبقۀ کارگر) که جامعۀ سوسیالیستی را پیریزی کند، جانشین آن شود. حزب کارگر سوسیال دموکرات روسیه، به رهبری ولادیمیرلنین، مارکسیست باقی ماند و پس از انقلاب نوامبر ۱۹۱۷ نام خود را به حزب کمونیست تغییر داد. مبنای اجتماعی فئودالیسم همچنان در روسیه پابرجا بود و لنین و یوسیف استالین قادر به تحمیل نظام کمونیستی بودند. انقلاب کمونیستی چین در ۱۹۴۹ با رهبری مائوتسه تونگ به پیروزی رسید.
چین و روسیه. چین و شوروی برای حفظ یا تثبیت کمونیسم «متعارف» خود در کشورهای هممرزشان اقدامات زیادی صورت دادند. در مناطق دورتر و در کشورهای تازهتأسیس افریقایی، این عقاید متعارف بهمنزله منشأ تعالیم و اعطای دانش فنی تثبیت شدند. در ۱۹۵۶ نیکیتا خروشچف، نخستوزیر شوروی، استالینگرایی (استالینیسم) را محکوم کرد و در مجارستان و لهستان شورشهایی بهوقوع پیوست. طی دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بر سر دو نوع دیدگاه بحث میشد: آیا پس از پیروزی انقلاب در جبهۀ اقتصادی لازم است که کشور بهصورت «دیکتاتوری پرولتاریا» باقی بماند یا اینکه باید به کشوری برای همۀ مردم تبدیل شود: انگلس، لنین، خروشچف و لیوشائوچی دیدگاه دوم و استالین و مائوتسه تونگ دیدگاه اول را داشتند. پس از دهۀ ۱۹۶۰ احزاب کمونیست در بسیاری از کشورهای سرمایهداری سلطۀ شوروی را نپذیرفتند. در دهۀ ۱۹۸۰ آزادی سیاسی و اقتصادی در اروپای شرقی افزایش یافت، اما با کاهش متعارف سختگیری حزب و اتخاذ سیاست «بازسازی»، شوروی کشوری تکحزبی باقی ماند. این در حالی بود که دیگر کشورهای پیمان ورشو برای پایاندادن به حکومت کمونیستی و انتخاب جانشینی برای آن بهوسیلۀ انتخابات آزاد در درون نظامهای سیاسی دموکراتتر گام برداشتند. اما، انتخابات پارلمانی ۱۹۹۵ و ریاست جمهوری ۱۹۹۶ نشان داد که کمونیستها هنوز از حمایت عمومی قابل توجهی برخوردارند. دیگر نمودهای کمونیسم عبارتاند از تلاش لیبی برای تلفیق سوسیالیسم انقلابی با اسلام و ویرانی کامبوج بهدست کمونیستهای افراطی خمرهای سرخ (۱۹۷۵ـ۱۹۷۸). هراس امریکا از کمونیسم صدماتی به امریکای لاتین وارد کرد، بهطوری که رژیم مارکسیست شیلی که آزادانه به قدرت رسیده بود در ۱۹۷۳ با خشونت سرنگون شد و دولت سوسیالیست نیکاراگوئه، تا زمان سقوط در ۱۹۹۰، درگیر جنگ داخلی طولانی با چریکهای مورد حمایت امریکا (کنتراها) شد. در ۱۹۹۱، حزب کمونیست انگلیس، با داشتن ۶۳۰۰ عضو رسمی، نام خود را به چپ دموکراتیک تغییر داد. آرم قرمز (سنتی)، بنفش (حق رأی زنان) و سبز (محیط زیست) جانشین آرم قرمز و سیاه شد. در دورانهای باستان، فرقههای مذهبی همواره شکلی از کمونیسم را بهکار گرفتهاند. جمهوری افلاطون و آرمانشهر تامس مور حامی سازمانهای اجتماعی است که دارای بسیاری از مبانی کمونیستیاند. سن سیمون و شارل فوریه نیز عموماً کمونیست محسوب میشوند اگرچه نظامهای آنان مستلزم تساوی مطلق نیست. از لحاظ نظری کمونیسم بر از بین رفتن طبقات اجتماعی و تضعیف حکومت، بهمنزلۀ نهادی ظالمانه در شکلگیری برتری طبقاتی، تأکید دارد.
کمونیسم در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی. تمرکز کمونیسم شوروی بیش از سوسیالیستیکردنِ ثروت، متوجه دولت بود که ابزارهای تولید ثروت را در اختیار داشت. لنین معتقد بود که انقلاب باید از نظام اجتماعی مطلوب جلوتر باشد و برای دستیابی به مساوات عمومی، دیکتاتوری ضروری است. عقاید میانهروتر برای تغییر و تحول تدریجی بیاعتبار میشدند و ویرانی نهادهای موجود، صرف نظر از هزینۀ بسیار زیادشان، پیش از اینکه نهادهای جدیدی را بتوان طرحریزی کرد، مشخص میشد. کمونیسم روسیه که در تمام مراحل انقلاب و در پایهگذاری یک دیکتاتوری موفق بود، بهمنظور تضمین آیندهاش در دو مسیر مشخص یعنی آموزش و تبلیغ پیش میرفت؛ اما حتی برای اجرای کامل این روشها نیز از نیاز آشکار به قدرتهای روبه افزایش دیکتاتوری کم نکرد. حزب کمونیست این «دیکتاتوری پرولتاریا» را از طریق شوراها و اتحادیههای کارگری اعمال کرد. قانون اساسی ۱۹۳۶، شوروی را «کشور سوسیالیستی» کارگران و کشاورزان، و حزب کمونیست را «طلایهدار کارگران» توصیف میکرد. چنین ادعا میشد که سوسیالیسم، مرحلۀ گذر در مسیر کمونیسم، بنابه ضرورت ایجاد شده است. اما، طی دوران بعدی نیز، یعنی دوره تکمیلِ «ایجاد سوسیالیسم» و شروع «ایجاد کمونیسم»، قدرت دولت همچنان دیکتاتوری پرولتاریا نامیده میشد. این اصطلاح سرانجام در ۱۹۶۱ فراموش شد، زیرا در برنامۀ جدید حزب، خروشچف اعلام کرد اکنون دیگر هماهنگی طبقاتی ایجاد شده، و دیکتاتوری جای خود را به دموکراسی و «حکومت همۀ مردم» داده است. این تحول با دو رویداد مقارن بود: ۱. تبدیل حزب به «طلایهدار مردم شوروی، که حزبی برای همۀ مردم» بود؛ ۲. پذیرش نهایی «طبقۀ روشنفکر» بهمنزلۀ طبقۀ سوم متخاصم، که از نظر موقعیت با کارگران و کشاورزان یکسان بود. طبق برنامه ۱۹۶۱ حزب، از لحاظ نظری، «مبنای مادیـتکنیکی کمونیسم» باید تا ۱۹۸۰ ایجاد میشد تا نسل امروز شوروی طبق کمونیسم تمامعیار زندگی کند.
'کمونیسم 'در ایران: اگر از آیین و اندیشههای مساواتجویانۀ مزدک در زمان قباد ساسانی و تنیچند پس از او بگذریم، ورود افکار کمونیستی به ایران را باید از اوایل قرن بیستم، با فراهمآمدن زمینۀ سوسیال دموکراسی، رهاورد ایرانیان مشغول بهکار در ماوراء قفقاز و آسیای میانه، بهویژه در صنایع نفت باکو، مرتبط دانست. انقلاب نافرجام روسیه (۱۹۰۵) از عوامل مؤثر در جنبشهای مردم ایران بود. در انقلاب مشروطه عدهای از بلشویکهای قفقاز به ایران آمدند و در کنار مبارزان ایرانی قرار گرفتند. جمعیت «همت» واسطۀ کارگران ایرانی در قفقاز و بلشویکها (تأسیس ۱۹۰۴م) شالودۀ سازمان «اجتماعیون عامیون» را ریخت و حیدرعمو اوغلی گروه سوسیال دموکرات را در تهران تشکیل داد. در ۱۲۹۹ش/۱۹۲۰ نخستین کنگرۀ «حزب کمونیست ایران» برگزار شد و در ۱۳۰۰ش روزنامۀ «حقیقت» به مدیریت سید محمد دهقان انتشار خود را آغاز کرد. کنگرۀ دوم (۱۳۰۶) کمیتۀ مرکزی نوینی برگزید که پیشهوری ازجمله اعضای آن بود. حزب کمونیست ایران در خرداد ۱۳۱۰ با تصویب مجلس غیر قانونی اعلام شد. در ۱۳۱۳ سازمان نوینی مخفیانه بهوجود آمد که در ۱۳۱۶ کشف شد و اعضای آن به رهبری دکتر ارانی دستگیر و زندانی شدند این عده در تاریخ معاصر ایران به ۵۳ نفر معروفاند. با سقوط رضاشاه در جنگ جهانی دوم، کمونیستهای آزادشده و جمعی از آزادیخواهان غیر کمونیست در ۷ مهر ۱۳۲۰ هیئت مؤسساتی تشکیل دادند و کمیتۀ موقتی پانزدهنفره به ریاست سلیمان محسن اسکندری (سلیمان میرزا) بهوجود آوردند و بدینترتیب حزب تودۀ ایران در عرصۀ سیاست کشور پدید آمد. که منظمترین و قویترین حزب سیاسی ایران شمرده میشد. این حزب توانست عدۀ زیادی از روشنفکران، هنرمندان و کارگران را بهخود جلب کند و با نفوذ در ارتش سازمان نظامی حزب را نیز بهوجود آورد. با ترور شاه در بهمن ماه ۱۳۲۷، حزب توده منحله اعلام شد. سران آن یا دستگیر و زندانی شدند و یا به شوروی و دیگر کشورهای کمونیستی گریختند. حزب توده از خطمشی حزب کمونیست شوروی پیروی میکرد و بههمین علت جمعی از نخستین اعضای حزب در مراحل مختلف از آن جدا شدند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران حزب توده کوشید خود را احیا کند، اما سرانجام با دستگیری رهبرانش ازجمله نورالدین کیانوری و احسان طبری ازهم پاشید. بعد از وقایع ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، افکار تندروتر چپ در ایران پیدا شد و احزابی با مرام کمونیستی مانند فدائیان خلق، حزب رنجبران و حزب طوفان که بعضاً مائوئیست یا طرفدار انور خوجه بودند، مدتی در صحنههای سیاسی قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی فعال بودند، اما سرانجام همۀ آنها فروپاشی و اضمحلال بود. در حال حاضر عدهای از کمونیستهای ایرانی در طیفهای گوناگون در خارج از کشور تحرکاتی دارند که از جنبۀ تبلیغاتی فراتر نمیرود.