هابرماس، یورگن (۱۹۲۹)
هابِرْماس، یورْگِن (۱۹۲۹)(Habermas, Jurgen)
فیلسوف و نظریهپرداز اجتماعی آلمانی. در دانشـگاههای گوتینگن[۱]، زوریخ، بُن[۲] و ماربورگ[۳] فلسفه، تاریخ، روانشناسی و ادبیات آلمانی خواند. در ۱۹۵۴ رسالۀ دکتری خود را بهپایان رساند. پس از تحقیق و تدریس در هایدلبرگ[۴] (۱۹۶۱) و فرانکفورت (۱۹۶۴) به مدیریت مؤسسۀ ماکس پلانک[۵] در استارنبرگ[۶] (۱۹۷۱) منصوب شد. در ۱۹۸۱ بهعنوان استاد فلسفه به فرانکفورت بازگشت. هابرماس یکی از نمایندگان برجستۀ نسل دوم مکتب فرانکفورت و از شاخصترین روشنفکران آلمانی پس از جنگ جهانی دوم است. نخستین گسست او با واقعیت شوم نازیسم[۷]، در دوران جوانی به این پرسش منتهی شد که پدیدۀ هیتلر و اندیشۀ ناسیونال سوسیالیسم[۸] چگونه میتواند بر زمینۀ فرهنگ و فلسفۀ غنی و عمیق آلمانی و متفکران بزرگ آن روییده باشد؟ در ۱۹۵۴ رسالۀ دکتری خود را با عنوان مطلق و تاریخ[۹]: در بررسی تضاد میان مطلق و تاریخ در اندیشۀ شلینگ نوشت و سپس به مطالعۀ آثار مارکس، لوکاچ[۱۰] و نومارکسیستهای مکتب فرانکفورت نظیر آدورنو[۱۱] و هورکهایمر[۱۲] روی آورد. از میان آثار مارکس، دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴[۱۳] و گروندریسه[۱۴]، که به مسئلۀ شیءشدگی میپرداختند، بیش از همه الهامبخش او بودند. از ۱۹۵۶ تا ۱۹۵۹ بهعنوان دستیار آدورنو در انستیتوی تحقیقات اجتماعی[۱۵] بهکار پرداخت و دریافت که متفکران نسل اول مکتب فرانکفورت علاقۀ چندانی به مطالعۀ مکتبهای فلسفی معاصر ندارند و آنها را بهعنوان علم بورژوایی[۱۶] طرد میکنند. هابرماس برخلاف آنها و برای بازسازی این مکتب کوشید میان نظریۀ انتقادی[۱۷] مکتب فرانکفورت و جریانهای دیگری نظیر هرمنوتیک (تأویل)[۱۸]، پراگماتیسم[۱۹]، کارکردگرایی[۲۰]، فلسفههای تحلیلی و زبانی و سرانجام با اندیشههای هوسرل دربارۀ زیستجهان[۲۱] و بینالاذهان[۲۲] ارتباط ایجاد کند. بهنظر هابرماس، عقل یا خرد روشنگری با رشد فنآوری و دیوانسالاری جدید، با علایق بشری قطع رابطه کرده و از همینرو خصلت رهاییبخش خود را ازدست داده و به ابزاری برای سلطه تبدیل شده است. در جوامع سرمایهداری متأخر یا پسامدرن، شناخت به خودآگاهی بشری تبدیل نشده بلکه به علم ابزاری و بیعاطفه فروکاسته شده است. از اینرو هابرماس درپی آن است که با نقد مکاتبی نظیر پوزیتیویسم بار دیگر علایق عملی[۲۳] را با «تأملات نظری» آشتی دهد و عقل عملگرا و محاسباتی را در خدمت منافع انسانی قرار دهد و مفهومِ محدودِ تنزلیافته و ابزاری عقل را با مفهوم جامع عقل جایگزین کند. این همان اندیشهای است که نظریۀ کنش ارتباطی یا تفاهمی او بهعنوان نظریهای اجتماعی بر آن استوار است. هابرماس در کنش ارتباطی[۲۴] (۱۹۸۱) با بررسی اندیشههای مارکس، دورکم[۲۵]، وبر[۲۶]، لوکاچ و نظریۀ انتقادی مکتب فرانکفورت، به سادهاندیشی نظری آنها انتقاد میکند و آنها را در ارائۀ راهحلهایی برای تفاهم و ارتباط عقلانی انسانها، در جامعهای که ارتباطات بشری بر اثر فقدان مفاهمه به ارتباطاتی تحریف شده تبدیل شده، ناتوان میبیند. هابرماس با نقد نظر آدورنو که معتقد بود فرهنگ با تبدیلشدن به صنعت فرهنگسازی در جهان سرمایهداری مانع میشود تا انسانها امکان جهانی غیر از جهان موجود را تصور کنند و بنابراین هیچگونه رسالت آزادیبخش برای خود قایل نباشند، بر این عقیده است که بعضی از عناصر جامعۀ مدرن و مهمتر از همه نظام دموکراسی پارلمانی و آزادی بیان باارزشند. هابرماس بهطور کلی در بدبینی آدورنو و هورکهایمر نسبت به اندیشۀ عصر روشنگری سهیم نیست. بلکه مدرنیته را پروژهای ناتمام میداند که انسانها باید با تقویت کنش ارتباطی، اهداف آن را تکمیل کنند. به عقیدۀ هابرماس، مارکس نتواست مراحل پیشرفتهتر سرمایهداری را پیشبینی کند و در کنار نقش عوامل جبری زیربنایی، نقش شناخت و مباحثۀ انتقادی را در شکلگیری خودآگاهی انسان بهرسمیت بشناسند. هابرماس در تحول ساختاری حوزۀ عمومی[۲۷] (۱۹۶۲) و به سوی جامعۀ عقلانی[۲۸] (۱۹۶۸ـ ۱۹۶۹) وابستگیها و اختلافات خود را با نظریۀ انتقادی در بعضی زمینهها نشان میدهد. به عقیدۀ او دگرگونیهای جامعۀ سرمایهداری متأخر (در قیاس با سرمایهداری زمان مارکس که هابرماس آن را هنوز مرحلۀ خارجشدن سرمایهداری از دل فئودالیسم میدانست) چنان پیچیده است که میان دانش، صنعت، فناّوری، تجارت، رسانهها، دولت، فرهنگ و غیره وابستگیهای عمیقی بهوجود آمده و شکلبندیها و سامانههای جدیدی از اقتصاد و سیاست و فرهنگ پدیدار شده است، بهگونهای که دیگر نمیتوان مثلاً سیاست را پدیدهای صرفاً روبنایی تصور کرد. ایدئولوژی نیز نهتنها تصویر انفعالی و واژگونۀ مناسبات اقتصادی و اجتماعی نیست بلکه در توجیه نظام دیوانسالارانه و فنسالارانه کنونی دخالتی فعال دارد. از مهمترین مباحث هابرماس پیدایش و زوال حوزۀ عمومی در کتاب تحول ساختاری حوزۀ عمومی است. حوزۀ عمومی گردآمدن افراد بهمنظور مشارکت در گفتوگوی باز و مباحثۀ عمومی است. هابرماس عناصر شکلدهندۀ حوزۀ عمومی در غرب را بررسی میکند و افول آن را در جامعۀ بورژوایی، ناشی از «جذب جامعه در درون دولت» میداند. هابرماس در نظریۀ کنش ارتباطی، گفتوگوی عقلانی را که از روابط سلطهآمیز و تحریفهای زبانی مبرا و هدفش رسیدن به توافق و تفاهم میان اذهان است، یگانه عملی میداند که شایستۀ حوزۀ عمومی است.
- ↑ Göttingen
- ↑ Bonn
- ↑ Marburg
- ↑ Heidelberg
- ↑ Max Planck
- ↑ Starnberg
- ↑ Nazism
- ↑ National Socialism
- ↑ Absolute and History
- ↑ Lukács
- ↑ Adorno
- ↑ Horkheimer
- ↑ Economic and Philosophic Manuscripts of 1844
- ↑ Grundrisse
- ↑ Institute for Social Research
- ↑ bourgeois science
- ↑ critical theory
- ↑ hermeneutics
- ↑ pragmatism
- ↑ functionalism
- ↑ life-world
- ↑ intersubjectivity
- ↑ practical interests
- ↑ Communicative Action
- ↑ Durkheim
- ↑ Weber
- ↑ The Structural Transformation of the Public Sphere
- ↑ Toward A Rational Society