هایدگر، مارتین (۱۸۸۹ـ۱۹۷۶)
هایْدِگِر، مارْتین (۱۸۸۹ـ۱۹۷۶)(Heidegger, Martin)
فیلسوف آلمانی. از تأثیرگذارترین متفکران اگزیستانسیالیست در قرن ۲۰ است. در بادن[۱] بهدنیا آمد و در فرایبورگ[۲] و در راستای سنت پدیدارشناسی هوسرل[۳] تحصیل کرد و بهعنوان دستیار او بهکار پرداخت. در ۱۹۲۳ در ماربورگ به مقام دانشیاری و در ۱۹۲۸ در دانشگاه آلبرت لودویگ[۴] فرایبورگ به مقام استادی فلسفه رسید و جانشین هوسرل شد. کتاب بنیادی هایدگر هستی و زمان[۵] در ۱۹۲۷ نوشته شد و مسئلۀ محورین آن پرسش از معنای هستی است. همان پرسشی که ذهن فیلسوفان را از نخستین سپیدهدم فلسفه تاکنون به خود مشغول داشته است. اما هایدگر رویکرد متفاوتی را نسبت به این مسئله برمیگزیند: هستی هرگز چیزی در تراز هستندهها[۶] نیست؛ او حتی از طرح پرسش، بدینگونه که «هستی چیست؟»، ابا میکند زیرا این طرز پرسش، هستی را به شیء یا جوهری همانند هستندههای دیگر تبدیل میکند. هایدگر در کتاب مقدمه بر مابعدالطبیعه[۷] (۱۹۵۳) با بررسی پیشداوریهای موجود در طرح پرسش هستی (هستی به عنوان عامترین مفهوم؛ تعریفناپذیری هستی؛ بداهت ذاتی مفهوم هستی) اعلام میکند که پرسش از خود هستی در تراز یا ساحتی بهکل متفاوت از هستندهها سیر میکند؛ از همینرو، گذار از پرسش دربارۀ هستندهها به پرسش از هستی، مستلزم کنارنهادن شیوههای مرسوم تفکر و انجام «جهشی فوقالعاده به فوقالعاده[۸]» است، زیرا هستی در زمرۀ هستندهها نیست بلکه مسئول هستیِ هستندههاست. مابعدالطبیعۀ غربی از دیرباز به کژراهه رفته است، زیرا پس از آغازهای درخشان آن در اندیشۀ فیلسوفانی نظیر هراکلیتوس[۹] و پارمنیدس[۱۰]، که بیش از آن که به هستندهها بیاندیشند به هستی میاندیشیدند، از افلاطون و ارسطو به این سو موضوع فلسفه نه هستی یا وجود بلکه در بهترین حالت «موجود کلی[۱۱]» بوده است. این سرآغاز سنتی است که هایدگر آن را نه تاریخ فلسفه بلکه تاریخ مرگ فلسفۀ غرب میداند. زیرا ماهیت حقیقی آن فراموشی تدریجی و هرچه عمیقتر پرسش بنیادی فلسفه یعنی پرسش از هستی و گمشدن در هستندهها است. اما چگونه میتوان به طرح صحیح پرسش از هستی تقرب یافت؟ پرسش صحیح از هستی به معنای بر زبانآوردن جملهای استفهامی نیست. اگر فراموشی هستی روندی چندین قرنی بوده است، طرح مجدد این مسئله چیزی کمتر از عزمی استوار برای رویارویی بنیادی با این سنت و تغییر جهت ریشهای آن نمیتواند باشد. هایدگر فلسفۀ خود را نه واپسین کلام در روشنسازی هستی بلکه سرآغازی بر طرح این پرسش بنیادین و غلبه بر «نسیان وجود[۱۲]» تلقی میکند. ولی روشنسازی هستی، در گرو روشنسازی هستندهای است که از هستی میپرسد. در میان تمام هستندهها تنها انسان است که از هستی میپرسد و با هستی آشناست. او نه فقط هست بلکه درکی از بودن دارد. او هستندهای هستیشناختی[۱۳] است. اما این آشنایی آغازین نباید با شناخت از نوع علمی و منطقی خلط شود، بلکه باید آن را به معنای بصیرتی ماقبل هستیشناختی[۱۴] فهمید که شرط امکان و بنیان هر هستیشناسی ساخته و پرداخته است. پس شناخت هستی انسان، مقدمۀ ضروری شناخت هستی است. از اینرو موضوع کتاب هستی و زمان هایدگر برخلاف انتظاری که از عنوان آن میرود نه هستی به طور عام بلکه روشنسازی هستی انسانی است. هایدگر هستی ویژۀ انسان را با اصطلاح دازاین[۱۵] مشخص میکند که بهمعنای «آنجا بودن» است. منظور این است که هستی انسانی همواره نه در خود و «اینجا» بلکه «آنجا»، بیرون از خود فرافکنده شده[۱۶] است. دازاین به دو شیوۀ اساسی با جهانش مرتبط است؛ از طریق انفعالات[۱۷] و از طریق فهم. اضطراب مهمترین انفعال ما است. دلشورۀ انسان از چیز خاصی نیست بلکه بیان وضعیت انسان بهعنوان موجودی افکنده شده[۱۸] در جهان است. فهم نیز بر اهتمام عملی دازاین و فرافکنیاش استوار است و همیشه تأویل را میطلبد؛ در عین حال تأویل نیز همیشه بر فهمی قبلی استوار است. هایدگر این ارتباط را «دور هرمنوتیکی[۱۹]» مینامد. تأویل با زبان و یا بهتر بگوییم با گفتار[۲۰] پیوند دارد. گفتار همان ارتباط زنده و ملموس میان موجودات انسانی است که شالودۀ زبان است. در زبان است که چیزها بیان، منتقل و روشن میشوند و در اینجاست که زبان با حقیقت، بهمثابۀ آشکار شدن چیزها، پیوند مییابد. انسان بهعنوان موجودی فرافکنده، پیشاپیش در آینده است و بهعنوان موجودی افکنده (مشغول به آنچه بوده) در گذشته است و بنابراین، زمانمند[۲۱] است، اما زمانمندی دازاین را نیز همانند مکانمندیاش نباید به معنای قرار داشتن در «ظرف» زمان فهمید، بلکه دازاین حامل[۲۲] زمانمندی است. به نظر هایدگر مسئلۀ بنیادین هرگونه هستیشناسی در پدیدۀ زمان، البته اگر بهدرستی درک شود، قرار دارد. اما اگر هستی را باید بهوسیلۀ زمان درک کرد پس هستی در سرشت زمانی آن درک میشود؛ در این صورت آنچه «غیرزمانی» یا «فوق زمانی» نامیده میشود، نیز از حیث وجودشان زمانیاند. هایدگر بر متألهینی نظیر پل تیلیش[۲۳]، بر اگزیستانسیالیستهای فرانسوی بهویژه سارتر[۲۴]، بر هابرماس[۲۵] و فیلسوفان پسامدرن مانند فوکو[۲۶] و دریدا[۲۷] تأثیر گذاشت. از دیگر آثارش کانت و مسئلۀ مابعدالطبیعه[۲۸] (۱۹۲۸)، خاستگاه اثر هنری[۲۹] (۱۹۳۵)، فلسفه چیست؟[۳۰] (۱۹۵۸)، در راه زبان[۳۱] (۱۹۵۹).
- ↑ Baden
- ↑ Freiburg
- ↑ Husserl
- ↑ Albert Ludwig
- ↑ Being and Time
- ↑ (assents (beings
- ↑ An Introduction to Metaphysics
- ↑ an extra-ordinary inquiry (leap) in to the extra-ordinary
- ↑ Heraclitus
- ↑ Parmenides
- ↑ universal being
- ↑ forgetfulness of being
- ↑ (ontological essent (being
- ↑ ontologic
- ↑ dasein
- ↑ projected
- ↑ affections
- ↑ thrown
- ↑ hermeneutic circle
- ↑ discourse
- ↑ temporal
- ↑ bearer
- ↑ Paul Tillich
- ↑ Sartre
- ↑ Habermas
- ↑ Foucault
- ↑ Derrida
- ↑ Kant and the Problem of Metaphysics
- ↑ The Origin of Work of Art
- ↑ ?What is Philosophy
- ↑ On The Way to Language