هرمنوتیک
هِرْمِنوتیک (hermeneutics)
(یا: علم تأویل) از واژه یونانی hermèneuein بهمعنی «تعبیر». فیلسوف ایتالیایی ویکو[۱] در پژوهشهای تاریخی خویش بهویژه در علم جدید[۲] (۱۷۲۵) این روش را برای فهم اندیشهها، اساطیر و نهادهای تاریخی بهکار برد. پس از آن شلایرماخر[۳] از روش تأویل در نقد و بررسی متون مقدس مسیحی استفاده کرد. روش تأویل در آلمان قرن بیستم تحت عنوان «فهم[۴]» در آثار وبر[۵] و ویلهلم دیلتای[۶] دنبال شد، وی کوشید در مقابل عینیگرایی روش علمی بر اهمیت فهم همدلانۀ انگیزههای ذهنی کنشگران نیز تکیه کند. دیلتای با تمایز نهادن میان «علوم طبیعت» و «علوم روح» فهم اندیشهها و بیانهای انسانی را فقط با قراردادن آنها در متن چارچوب عینی معناهای بشری، که زبان و اوضاع و احوال فرهنگی در شکلگیری آن دخیلاند، ممکن دانست. اما فهم را باید روندی پایانناپذیر شمرد زیرا همیشه میتوان همبستگیهای جدیدی میان معانی کشف کرد. گادامر[۷] نیز با طرح دیدگاهی که بهنام «نظریۀ واکنش خواننده[۸]» مشهور شد این عقیده را ابراز کرد که متن صرفاً با جمعآوری دادههایی دربارۀ مؤلف و مخاطبان اولیۀ آن فهم نمیشود بلکه وضعیت تاریخی تعبیرکننده نیز به همان اندازه در فهم آن دخیل است. در حقیقت درک معنا از «تداخل افقهای تاریخی[۹]» مؤلف و تأویلگر که معنای مشترکی خلق میکند ناشی میشود. ریکور[۱۰] نمایندۀ سنت تأویل در فرانسه است. به نظر او هر متن، جهانی است گشوده که امکانات نوین آن را باید جستوجو کرد. اما تعمق دربارۀ نمادها بیش از آن که معنای نمادها را آشکار سازد باید بهعنوان وسیلهای برای خودشناسی بهکار رود. اکثر طرفداران تأویل نظیر شلایرماخر، دیلتای و هایدگر بر این باورند که در روند تعبیر یک پدیده، هر عنصر فقط میتواند به شرط درک سایر عناصر در کل متن فهمیده شود و درک سایر عناصر نیز به نوبۀ خود منوط به درک آن عنصر اول است. همانطور که فهم گذشته فقط در پرتو درک اکنون و فهم اکنون فقط در پرتو درک گذشته صورت میگیرد. این وضعیت دور هرمنوتیکی[۱۱] نامیده میشود و در فلسفۀ انگلیسی ـ امریکایی نیز در رویکرد کلنگری[۱۲] متبلور شده است. بهطور کلی علوم تأویل نه فقط دادهها را تثبیت میکنند بلکه به فهم معنای نیات، باورها و اعمال (در علوم انسانی، مثلاً تاریخ) نیز اهتمام میورزند. بنابراین با نسبیکردن حقیقت، در مقابل الگوی صُلب علوم تحصلی قرار میگیرند. نيز ← تأويل