مدرنیته
مُدِرنیته (modernity)
(یا: تجدد) مشتق از ریشۀ لاتینی moda بهمعنای امروزی؛ پدیدهای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و منظومهای ذهنی که از دوران نهضت نوزایی (رنسانس) در کشورهای اروپایی آغاز شد و بهتدریج گسترش یافت و مناطق دیگر جهان را تحت تأثیر خود قرار داد. این پدیدۀ فراگیر با تغییراتی در بینش و منش انسان جدید بهوجود آمد و نگاه و نگرشی تازه به عالم و آدم پدیدار شد. نخست باید میان سه اصطلاح یا مفهوم وابسته بههم تفاوت قائل شد: مدرنیسم، مدرنیزاسیون، و مدرنیته. مدرنیسم معمولاً به گرایشهای نو در فرهنگ، بهویژه در هنر و ادبیات، اطلاق میشود. مدرنیزاسیون یا نوسازی مربوط به مظاهر مادی دنیای نو و تقریباً معادل صنعتیشدن است و معمولاً مراد از تجدد را در وهلۀ نخست همین جنبه ظاهری آن و اخذ فنون و صنایع جدید میدانند. اما مدرنیته نوعی حالت ذهنی و طرز تازهای از تفکر است که مبانی نظری و فلسفی دنیای مدرن متکی به آن است. خصائص اصلی مدرنیته رشد اندیشۀ علمی و بهدنبال آن کاربرد علم در فناوری، خردباوری، فردگرایی، اومانیسم یا انسانگرایی، باور به پیشرفت و ترقی مدام، روح و تفکر انتقادی، همراه با سازماندهی جدید تولید و تجارت و شکلگیری قوانین منطبق با آن و کلاً نفی باورهای سنتی و اصالت دادن به نوخواهی و نوجویی است. یکی از مهمترین ویژگیهای مدرنیته اقبال و التفات زایدالوصف آن به علوم تجربی (Science) اعم از علوم طبیعی و انسانی است. این علوم برخلاف علوم صرفاً نظری و فلسفی، اولاً قدرت تبیین پدیدههای طبیعی را فراهم میآورد؛ ثانیاً قدرت پیشبینی به انسان میبخشد؛ ثالثاً قدرت طراحی و برنامهریزی به او میدهد؛ و رابعاً قدرت کنترل و مهار و ایجاد تغییرات مطلوب در جهان خارج را برای او فراهم میآورد. از این طریق است که هم بر قدرت آدمی میافزاید و هم او را قادر به تغییر جهان در جهت اهداف مطلوب خود میکند. ویژگی دیگر دوران مدرن توسعه و پیشرفت فناوری است. رهآوردهای علوم تجربی بهویژه قدرت طراحی و برنامهریزی و نیز قدرت پیشبینی حوادث آینده از عوامل پیدایش و توسعۀ علوم عملی یا فناوری است. در این میان صنعت بهعنوان تجسم مادی فناوری، مستلزم علوم تجربی پیشرفته و فناوری توسعه یافته است، امّا این دو شرط هرچند شرطهای لازماند امّا کافی نیستند؛ شرط سومی هم لازم است و آن وجود اراده برای ایجاد تغییر مطلوب در جهان است. روانشناسی تغییر جهان و دگرگونکردن آن از ویژگیهای عمده انسان مدرن است که او را بهسوی صنعت سوق داده و سطح زندگی او را بهگونهای بیسابقه بالابرده است. منشأ ارادۀ دگرگونسازی انسان مدرن را به یک معنی میتوان ناشی از اعتقاد او به اصالت و مطلقیت عقل نقّاد خود بنیاد (راسیونالیته) دانست. عقلانیت و استدلالگرایی او به این معنا بود که غیر از نیروی عقل و استدلال هیچ مرجع یا اتوریتۀ دیگری قابل قبول نیست. اهمیت این مطلب تا آنجاست که در نظر برخی، مدرنیته چیزی جز عقلانیت و آثار آن نیست و اگر بتوان در میان مبانی مدرنیته مبنایی را برجسته کرد، همانا باید به عقلانیت و خردورزی اشاره کرد. همین باور نسبت به عقل انسانی، به فردگرایی، که از ویژگیهای اساسی مدرنیته است، انجامید و بهلحاظ سیاسی نیز در نظام دموکراسی بهخصوص نوع لیبرال آن تجلی یافت. اعتقاد به نیروی عقل باور به پیشرفت و ترقی را پدید آورد و اینکه جامعه انسانی مدام در حال تغییر و دگرگونی است و هر تغییری گامی به جلوست و هر پدیدۀ نو و تازه بهتر و کاملتر از پدیدههای گذشته است. بدینگونه مدرنیته میکوشد طرح زندگی و جامعهای بخردانه را سامان بخشد که در آن همه چیز در خدمت انسان قرار گیرد و او در خدمت هیچ چیز دیگری نباشد. غایت زندگی، سعادت فرد است و این سعادت را خود فرد بهتر از هر کس دیگر تشخیص میدهد. مجموع این خصایص انسان جدید را متمایز از انسانهای قبل کرده و دوران خاصی را در تاریخ بشر رقم زده است. تاکنون از سوی متفکرین جهان بهویژه متفکرین غربی نقد و انتقادهای زیادی به همه یا بخشهایی از فرهنگ و تمدن جدید بهعمل آمده و نقاط ضعف و قوت آن باز نموده شده است. از آن میان، نظرات مارتین هایدگر و طرفداران او که مبانی مدرنیته و تمدن غرب را به نقد کشیدهاند، مشهورتر است. در دوران متأخر پسا تجددگرایان (پست مدرنیستها) حملات سختتری را به قالب و محتوای مدرنیته وارد آورده و ادعای درانداختن طرحی نو دارند بهنظر منتقدین مدرنیته آنچه نمیتوان در آن تردید روا داشت این است که مدرنیته در برخی ساحتهای اساسی چون برآوردن نیازهای معنوی و اخلاقی انسان جدید ضعفهای جدّی از خود نشان داده و بحرانهای حاد اخلاقی و اجتماعی و نتایج عملی آن در قالب جنگهای ویرانگر جهانی و متلاشیشدن بنیان خانواده و غیره نمایان شده است. سنّتگرایانی چون رنه گنون و سید حسین نصر و دیگران نیز تحلیلهای انتقادی از فرهنگ و تمدن مدرن بهعمل آوردهاند. بعضی دیگر، ازجمله پیروان هایدگر در ایران، مدرنیته را مظهر نفسانیت آدمی و افول معنویت نامیدهاند. برخی نیز قائل به تفصیل شده از حُسن و قبح دنیای مدرن سخن گفتهاند. در پاسخ منتقدان مدرنیته، کسانی چون هابر ماس و آنتونی گیدنز و دیگران در مقام پاسخگویی برآمدهاند. اوّلی با قبول اشکالات مطرح شده، مدرنیته را «پروژهای ناتمام» میخواند که باید مدام به تکمیل و توسعۀ آن و رفع نقایص و پیامدهای منفی آن اندیشید. گیدنز نیز مدرنیته را نه یکسان و ایستا که فرآیندی پویا میداند که در دورههای مختلف به اشکال گوناگون متجلی میشود و در صورتبندیهای اجتماعی جدید تبلور مییابد. بر این اساس، وی از مدرنیتۀ متأخّر سخن میگوید که پاسخی به ناکارآمدیها و کمبودهای مدرنیتۀ متقدّم است.