فلسفه سیاسی
فلسفۀ سیاسی (political philosophy)
اندیشهورزی و نظریهپردازی درباره سیاست، دولت و جامعه آرمانی آنگونه که باید باشد نه آنگونه که هست. بنابراین برخلاف علوم سیاسی بیشتر جنبه نظری و تجویزی دارد نه توصیفی و عملی. در فلسفه سیاسی از اصول و مبانی اندیشۀ سیاسی سخن میرود و به مباحثی همچون ماهیت قدرت، مشروعیت حکومت، آزادی سیاسی، عدالت اجتماعی و حقوق فرد میپردازد. این فلسفه در واقع بخشی از فلسفۀ عمومی است و کمتر فیلسوفی است که به آن نپرداخته باشد. فلسفه سیاسی در یونان باستان با افلاطون آغاز میشود. او در کتاب جمهور این سؤال را مطرح میکند که در جامعه شایستهترین فرد برای اجرای عدالت کیست و نتیجه میگیرد که این فرد جز حکیم یا فیلسوف نیست و به توصیف جامعهای آرمانی و نحوه اداره آن میپردازد که حاکمان فیلسوف یا فیلسوفان حاکم برآن حکم میرانند. ارسطو در کتاب سیاست بیشتر به توصیف و تحلیل وضع موجود سیاسی روزگار خود میپردازد و از انواع حکومتها و حسن عیب آنها سخن میگوید و به این نتیجه میرسد که حکومت سلطنتی بهتر از حکومت خودکامۀ دیکتاتوری و اشرافی است. در چین باستان کنفوسیوس بر اصل اخلاقی سیاست تأکید میکرد و ثبات و نظم اجتماعی را هدفنمایی سیاست میدانست. در اسلام متفکران سیاسی بر اصل همبستگی دین و سیاست یا دین و دولت تکیه میکردند و از بعد دینی خلافت یا امامت را بهترین نوع حکومت میدانستند. در این میان فارابی که برجستهترین فیلسوف سیاسی جهان اسلام است با نگاهی فلسفی به توصیف آرمانشهر یا مدینه فاضلهای میپردازد که تمام نظامهای سیاسی باید بکوشند آن را الگوی خود قرار دهند. در قرون وسطای مسیحی قدیس اوگوستینوس مدینه الهی یا آسمانی را در مقابل مدینه انسانی یا زمینی قرار میدهد و توماس آکوئنیاس قلمرو اختیارات فرمانروایان دنیوی را از قلمرو اختیارات فرمانروایان روحانی جدا میکند و به دوگانگی دین و دولت و به برتری دین (کلیسا) بر دولت اشاره میکند. با آغاز رنسانس و پیدایش جهان مدرن کمکم از نفوذ دین بر سیاست و اندیشه سیاسی کاسته میشود. نیکولا ماکیاولی نخستین فیلسوف مدرن سیاسی است که میان اخلاق سیاسی و اخلاق مدنی یا اجتماعی تفاوت مینهد و معیار قضاوت دربارۀ رفتار فرمانروایان را جز آن معیار میداند که باید دربارۀ رفتار فرمانبران بهکار برد. توماس هابز نخستین فیلسوفی است که از قرارداد اجتماعی و مشروعیت حکومت سخن میگوید و بهدنبال او جان لاک حصول این مشروعیت را اجماع مردم میداند. باروخ اسپینوزا افراد انسانی را کلاً عاقل و بالغ میداند که نیاز به قیم (= دولت) ندارند و خود بهتر از همه منافعشان را تشخیص میدهند. منتسکیو نخستین فیلسوف سیاسی است که به دقت به تجزیه و تحلیل ساختار حکومت میپردازد و اصل تفکیک و توازن قوا را ضامن آزادی مردم میشمرد. ژان ژاک روسو به تفصیل از قرارداد اجتماعی و اراده عام سخن میگوید و حاکمیت را تنها از آنِ مردم میداند. کانت اهمیت جامعه مدنی و اصل تکلیف اخلاقی را مطرح میکند. آدام اسمیت که او را پدر اقتصاد نوین میخوانند از اهمیت ساختار اقتصادی جامعه در علم سیاست و حکومت پرده برمیدارد، نظری که بعدها مارکس آن را به صورتی جامع بیان میکند. جان استوارت میل دمکراسی لیبرال را اصل فلسفه سیاسی در جامعه مدرن میداند و از حق اقلیت در مقابل اکثریت دفاع میکند و سیاست را شیوۀ هماهنگ کردن این در حق میداند. در قرن بیستم هم فیلسوفان سیاسی هرکدام به نظریه پردازی پرداختهاند که از میان آنها میتوان به هانا آرنت، لئواستروس، جان رالز، رابرت نوزیک، هارولد لاسکی، آیزیا برلین، کارل پوپر و هابرماس اشاره کرد. نیز← سیاست؛ علوم_سیاسی