تقابل دوشقی
تَقابل دوشقّی (binary opposition)
(یا: تقابل دوتایی) در نظریۀ انتقادی، زوجی از اضداد نظری، که اغلب در نظامی سلسلهمراتبی ساماندهی میشوند. در ساختگرایی[۱]، ابزار سودمندی است برای تبیین ساختار بنیادین اندیشه، فرهنگ و زبان انسانی. ولی پساساختگرایان[۲] با نظر ساختگرایان مخالفاند و تقابل دوشقی را نه سازماندهندۀ بنیادین اندیشۀ کل بشر، بلکه یک ساختۀ اندیشۀ غربی میدانند. مثال متداول برای نشاندادن تقابل دوشقی، تقابل بین عقل و عاطفه است؛ اندیشۀ غربی برای عقل جایگاهی بلندتر از عاطفه قائل میشود. مثال دیگر تقابلِ پیدا و ناپیداست؛ اندیشۀ غربی پیدا را برتر از ناپیدا میشمارد. سنخیت بین شقهای برتر در این مثالها، و نیز در نمونههای دیگر، از قبیل مذکر در مقابل مؤنث، و ملفوظ در مقابل مکتوب، مبین گرایشی تاریخی در اندیشۀ غربی پنداشته است که لوگوسنتریسم[۳] یا فالوگوسنتریسم[۴] نام گرفته است. نقد تقابل دوشقی از ارکان پستفمینیسم[۵]، پستآنارشیسم[۶]، نظریه پسااستعماری[۷] و نظریۀ انتقادی تبعیضنژادی است و مدعی این ادعاست که تصور وجود این تقابل بین مرد و زن، متمدن و وحشی، و سفید و غیرسفید، به ساختارهای قدرت غربی که انسان سفیدپوستِ به اصطلاح «متمدن» را برتر میدانند، دوام و مشروعیت بخشیده است. نقد پساساختگرایانه نمیخواهد ترتیبهای مطرحشده در تقابلهای دوشقی را معکوس کند، بلکه درپی ساختارشکنی[۸] و غیرسیاسی توصیفکردن آن است، به این معنی که ذاتاً مخالف طرفداری از یک شق در مقابل شق دیگر است. ساختارشکنی عین «حادثه» یا «لحظه»ای است که در آن گمان میرود یک تقابل دوشقی خود را نفی کرده و از خود سلب اعتبار میکند.