تناسخ

از ویکیجو | دانشنامه آزاد پارسی

تَناسُخ
(یا: حلول) باور به امکان بازگشت نفس گیاهی یا حیوانی و روح انسانی پس از مرگ به کالبد خود یا دیگری برای زندگی مجدد. عقیدۀ تناسخ در فلسفۀ فیثاغورس و افلاطون و در آیین‌های مصر باستان، بودا، هندو، جَین، سیک و در میان برخی از بدعت‌گذاران مسیحی مانند کاتارها، و تئوزوفی، یافت می‌شود. در آیین هندو. مفهوم تناسخ، گذار نفس فردی، یا جیوا، از هنگام تولد از مراتب پست تا عالی و رسیدن به مرتبۀ رهایی، یا مُکشا، است. در تفکر هندی، اتکای نفس به بدن از وابستگی بدن به لباسی که می‌پوشد یا خانه‌ای که در آن زندگی می‌کند بیشتر نیست. اعتلای نفس تا مرتبۀ انسانی، خود‌به‌خود رخ می‌دهد، ولی پس از ورود به بدن انسان خود‌آگاهی پیدا می‌کند و رشد آن صورت دیگری می‌یابد و متضمن اختیار و مسئولیت و تلاش است. جیوا (نفس) در آغاز ورود به بدن، خواهان لذات جسمانی شرایط تازۀ خویش است، اگر به وحشیگری و شقاوت گرایش یابد ممکن است در زندگانی دوباره به بدن حیوانی بازگردد. چون تکرار مدام لذت‌های یک‌نواخت ملال‌آور است، جیوا برای ارضای خود به دنبال کامیابی‌های دیگر اجتماعی، ثروت، قدرت و شهرت می‌رود. پس از آن‌که این مرحلۀ دوم نیز در نظرش پیش‌‌پاافتاده جلوه کرد، به قبول مسئولیت‌های بیشتر در جامعه و رسیدگی به زندگی همنوعان روی می‌آورد. این مرحلۀ سـوم نیز باید دورۀ خود را طی کند تا نوبت به مرحلۀ چهارم و نهایی برسد که رهایی از تناسخ است. نوزایی نفس یا روح انسانی یا جیوا بر طبق کارمای آن صورت می‌گیرد. بوداییان نیز به کارما معتقدند، ولی از آن‌جا که نفس یا روح متمایز و مجزایی نمی‌شناسند که از حیاتی به حیات دیگر منتقل شود، نوزایی را به‌معنی حلول آن نمی‌گیرند. به چشم آن‌ها، هر حیات را باید معلول کارمایی حیات قبلی و علت کارمایی حیات بعدی به‌شمار آورد. آنچه از نو زاده می‌شود مجموعه‌ای از گرایش‌های ناشی از میل به زندگی است که چرخۀ نوزایی‌ها را سبب می‌شود. چون شخص بودایی میل به زندگی یا نفرت از مرگ را از دست داد (با همۀ افکار و اعمال مثبت و منفی ناشی از آن‌ها)، گرایش‌ها رنگ می‌بازند و دیگر از نو زاییده نمی‌شوند. این به‌مثابۀ آزادی شخص یا نیروانا است. تفکر غربی در غرب اعتقاد به تناسخ تا قرن ۴م شایع بود، ولی ظاهراً مبنای دینی نداشت و بیشتر در مکاتب فلسفی یا عرفانی یافت می‌شد. مفهوم تناسخ با بدنۀ اصلی الهیات مسیحی سازگاری ندارد. اسلام نیز رسماً مخالف تناسخ است. ولی بعضی از فرقه‌های اسلامی یا منتسب به اسلام، اعم از عرفانی یا غیر عرفانی، به‌نوعی به تناسخ اعتقاد دارند که ربطی به اسلام راستین ندارد. فلاسفه تعلق روح را به یک قالب دیگر بر چهارگونه می‌دانند: قالب دوم یا جسم انسان است یا حیوان یا نبات و یا جماد. گونۀ اول را نسخ، و گونه‌های دیگر را به ترتیب مسخ، رسخ، و فسخ نامیده‌اند. برحسب آن‌که روح به بدنِ مادونِ از بدن اولی تعلق بگیرد و یا مافوق، تناسخ را نزولی یا صعودی می‌خوانند. همچنین اگر روح با سیر ترتیبی به قالب دیگر تعلق بگیرد، نحوۀ تناسخ اتصالی است و اگر بدون ترتیب باشد، انفصالی؛ حال حصول این اقسام یا در عالم مادّه است و یا در ملکوت. در این تقسیم ۳۲گانه که با احتساب تقسیم‌های دیگر متجاوز از صدگونه است، پاره‌ای از اقسام باطل و اقسامی درست‌اند. به‌طور خلاصه تمام اقسام مُلکی (حصول در ماده) و انفصالی آن باطل است زیرا از سویی با تحلیل عدم تعطیل در فیض الهی و لزوم معطل‌بودن نفس در هنگام انتقال به بدن دیگر و از سوی دیگر با تحلیل عقلانیِ ذاتی بودن تعلّق نفس به بدن، جایی برای قبول تناسخ باقی نمی‌ماند.