شلینگ، فریدریش (۱۷۷۵ـ۱۸۵۴)
شِلینْگ، فِریدْریش (۱۷۷۵ـ۱۸۵۴)(Schelling, Friedrich)
فیلسوف آلمانی. در لئونبرگ[۱] بهدنیا آمد و در توبینگن[۲] و لایپزیگ[۳] فلسفه و الهیات خواند. در ۱۷۹۰ در توبینگن همشاگردی هگل[۴] بود و در ۱۷۹۶ با گوته[۵] آشنا شد و به واسطۀ او کرسی استادی دانشگاه ینا[۶] را بهدست آورد و در همانجا با فیشته[۷] آشنا شد. از ۱۸۰۳ به بعد، در دانشگاههای وورتسبورگ[۸]، آکادمی هنرهای تجسمی[۹] مونیخ، دانشگاه ارلانگن[۱۰] و آکادمی پادشاهی علوم مونیخ به کار و تدریس پرداخت. در ۱۸۴۱ فردریک ویلهلم چهارم[۱۱] او را به برلین دعوت کرد. در این شهر درسهایی دربارۀ فلسفۀ اساطیر و وحی ارائه کرد که چاپ آنها بدون اطلاع وی، موجب فراخواندهشدنش به دادگاه شد. از آن پس تدریس را ترک کرد و گاه در برلین و گاه در مونیخ اقامت گزید. شلینگ نظام فلسفی منسجمی نپروراند، اما سلسلهای از اندیشههای نبوغآسا و شهودهای بدیع عرضه داشت که میتوان آنها را در سه مرحله خلاصه کرد. در مرحلۀ اول یا فلسفۀ اینهمانی[۱۲] (۹۹ـ۱۷۹۲) شلینگ در مقام مفسر فیشته، اینهمانی مطلق روح و جهان را مطرح میکند. معنای حقیقی نامتناهی را نیز فقط میتوان با مشارکت در طبیعت که نخستین جلوۀ مطلق است دریافت. گرایش رمانتیک شلینگ علیه فرمالیسم کانت و فیشته، کوششی است برای ادغام احساس نسبت به طبیعت در فلسفه که واسطۀ انسان و الوهیت و اساس رمانتیسم آلمان است. این احساس، که از حس اخلاقی نیرومندتر است، همان شهود هنری است که به فلسفۀ هنر میانجامد و ما را به دومین مرحلۀ فلسفۀ شلینگ یا فلسفۀ روح[۱۳] (۱۸۰۹ـ۱۸۰۰) هدایت میکند. هنر، بیان روحی است که طبیعت منفعل را به طبیعت خلاق، که بیانگر نیروی آفرینندۀ مطلق است، تبدیل میکند. فقط در هنر است که تجرید از میان میرود و طبیعت و تاریخ آشتی میکنند و خودآگاهی کامل تحقق مییابد. هنر آشکارکنندۀ الوهیت در چیزها و روح است. بدینترتیب، فلسفۀ روح به الهیات (سومین مرحله) منتهی میشود که با عنوان فلسفۀ دین و اسطورهشناسی[۱۴] از ۱۸۰۹ تا پایان عمر شلینگ را دربر میگیرد. او کوشید از نو در معنای اسطوره و آیین و نقش امر خیالی اندیشه کند. ملاحظات هوشمندانۀ او دربارۀ بدن و ناخودآگاه امروز نیز جاذبۀ خود را حفظ کردهاند. اندیشههای واپسین سالهای زندگی او، بعضی مضامین اگزیستانسیالیسم را بشارت میدهد.