هدی لامار: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکیجو | دانشنامه آزاد پارسی
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳: خط ۳:
بازیگر زن اتریشی- امریکایی. با نام هدویگ اوا ماریا کیسلر (Hedwig Eva Maria Kiesler) به دنیا آمد. پدرش بانکدار و مادرش نوازندۀ پیانو بود. هدی از دو سالگی مورد توجه یک کارگردان تئاتر که با خانوادۀ آنان دوستی داشت قرار گرفت و از ده سالگی به نواختن پیانو و رقص باله مشغول شد. در مدرسۀ نمایشی [[راینهارت، ماکس (۱۸۷۳ـ۱۹۴۳)|ماکس راینهارت]] (برلین) تعلیم دید. تا این که در سال ۱۹۳۰ به عنوان منشی صحنه و بازیگر نقش‌های کوتاه وارد سینما شد. در ۱۹۳۳ حضور کاملاً بی‌پردۀ او در صحنه‌ای از فیلم ''خلسه'' (ساختۀ گوستاف ماخاتی)، باعث شهرت جهانی‌اش شد. فريدريش مندل (Friedrich Mandl)، یکی از چند همسرش، کوشید تمام نسخه‌های فیلم را بخرد، ولی پیش از آن‌که موفق شود از او طلاق گرفت. در ۱۹۳۸ وارد هالیوود شد، با [[مترو گلدوین مایر|مترو گلدوین ـ مایر]] قرارداد بست، اسمش را به لامار تغییر داد و در حالی که لقب ملیح‌ترین زن جهان را گرفته بود، طول دهۀ ۱۹۴۰ را با بازی در تیپ‌های اغلب کلیشه‌ای زنان اسرارآمیز گذرانید. موفق‌ترین فیلم او در گیشه، ''سامسون و دلیله'' بود که برای [[پارامونت، استودیوهای|پارامونت]] بازی کرد. در اوایل دهۀ ۱۹۵۰ دیگر نشانی از حضور سینمایی او باقی نمانده بود و آرام آرام به فراموشی سپرده شد. در ۱۹۶۵ اتهام دزدی از یک مغازه، نام او را به تیتر روزنامه‌ها کشید. سال بعد خاطراتش را در کتابی با نام ''خلسه و من'' نوشت. در ۱۹۹۲ و در هفتاد و هشت سالگی بار دیگر به دزدی از یک فروشگاه متهم شد؛ گویی لامار همیشه برای ابراز وجود به جنجال نیاز داشت.
بازیگر زن اتریشی- امریکایی. با نام هدویگ اوا ماریا کیسلر (Hedwig Eva Maria Kiesler) به دنیا آمد. پدرش بانکدار و مادرش نوازندۀ پیانو بود. هدی از دو سالگی مورد توجه یک کارگردان تئاتر که با خانوادۀ آنان دوستی داشت قرار گرفت و از ده سالگی به نواختن پیانو و رقص باله مشغول شد. در مدرسۀ نمایشی [[راینهارت، ماکس (۱۸۷۳ـ۱۹۴۳)|ماکس راینهارت]] (برلین) تعلیم دید. تا این که در سال ۱۹۳۰ به عنوان منشی صحنه و بازیگر نقش‌های کوتاه وارد سینما شد. در ۱۹۳۳ حضور کاملاً بی‌پردۀ او در صحنه‌ای از فیلم ''خلسه'' (ساختۀ گوستاف ماخاتی)، باعث شهرت جهانی‌اش شد. فريدريش مندل (Friedrich Mandl)، یکی از چند همسرش، کوشید تمام نسخه‌های فیلم را بخرد، ولی پیش از آن‌که موفق شود از او طلاق گرفت. در ۱۹۳۸ وارد هالیوود شد، با [[مترو گلدوین مایر|مترو گلدوین ـ مایر]] قرارداد بست، اسمش را به لامار تغییر داد و در حالی که لقب ملیح‌ترین زن جهان را گرفته بود، طول دهۀ ۱۹۴۰ را با بازی در تیپ‌های اغلب کلیشه‌ای زنان اسرارآمیز گذرانید. موفق‌ترین فیلم او در گیشه، ''سامسون و دلیله'' بود که برای [[پارامونت، استودیوهای|پارامونت]] بازی کرد. در اوایل دهۀ ۱۹۵۰ دیگر نشانی از حضور سینمایی او باقی نمانده بود و آرام آرام به فراموشی سپرده شد. در ۱۹۶۵ اتهام دزدی از یک مغازه، نام او را به تیتر روزنامه‌ها کشید. سال بعد خاطراتش را در کتابی با نام ''خلسه و من'' نوشت. در ۱۹۹۲ و در هفتاد و هشت سالگی بار دیگر به دزدی از یک فروشگاه متهم شد؛ گویی لامار همیشه برای ابراز وجود به جنجال نیاز داشت.


لامار در دورۀ اولیۀ کارش در سینمای دهۀ ۱۹۳۰ آلمان و اتریش، زمانی که با کارگردانانی چون گئورگ یاکوبی (Georg Jacoby)، کارل بوزه (Carl Boese) و آلکسی گرانوفسکی (Alexis Granowsky) کار می‌کرد، بازی‌هایش نمایانگر مهارت‌هایی بودند که در تئاتر وایمار (Weimar) اندوخته بود. با این حال هالیوود او را نه به خاطر قابلیت‌های بازیگریِ به هرحال محدودش، بلکه به خاطر ملاحت مسحورکننده‌اش بود که به سرعت پذیرفت. فیلم ''خلسه'' در اروپا فروش موفقی داشت ولی وقتی به آمریکا رسید، از تیغ سانسور گذشت. با این حال ظاهراً همین فیلم رسوایی‌برانگیز برای به کرسی نشاندن حضور سینمایی او کافی بود. در هالیوود هرگز به موفقیت هنری یا تجاری مهاجران دیگری مثل مارلنه دیتریش (Marlene Dietrich) و [[گرتا گاربو]] دست نیافت. او را با همان صحنۀ بی‌پردۀ ''خلسه'' می‌شناختند و مورد قضاوت قرار می‌دادند. شاید به همین خاطر عمدتاً از نقش‌هایی که می‌توانستند محرک استعدادش باشند، محروم ماند و تصویر او به یک شیء ایده‌آل برای بهره‌برداری شرکت‌های فیلمسازی تبدیل شد. لامار طی دهه‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ بر مد روز و آرایش بازیگران و تماشاگران زن تأثیر بسیاری گذاشت. موهای خرمایی و فرق از وسط باز شده‌اش مورد تقلید قرار گرفت. در عین حال نورپردازی و چهره‌آرایی همواره در خدمت پوشاندن واقعیت چهرۀ بی‌حالت و اندکی درشت او بودند. اغلب به نقش زن شهرآشوب قانع می‌ماند: دور از دسترس، با نگاهی نگران. با مدد این ویژگی‌ها ابتدا طی دورۀ کوتاهی به عنوان ستاره قابل قبول می‌نمود، و با تقلیدِ «''نینوچکا/ Ninotchka''»ی گرتا گاربو در ''رفیق ایکس''، یا در نقش لعبت وسوسه‌گر [[کلارک گیبل]] در ''شهر پررونق'' (Boom Town) یا در نقش زنی وفادار به شوهر در ''دختر زیگفلد'' (Ziegfeld Girl)، به عنوان یکی از سه راس داستان فیلم (در کنار [[لانا ترنر]] و [[جودی گارلند]]) و در عالیجناب ه. م. پلهام (H.M. Pulham, Esq.). نقش‌های [[اینگرید برگمان]] در [[کازابلانکا (سینما)|کازابلانکا]] و ''چراغ گاز'' (Gaslight) را رد کرد و بعداً در فیلم‌هایی با موقعیت‌های مشابه مجبور شد تقلیدگر نه چندان موفق آنها باشد. خیلی زود ستاره‌اش رو به افول گذاشت. ''سامسون و دلیله'' بیش‌تر به این خاطر که جاذبۀ فراموش‌شدۀ او را احیا می‌کرد، اهمیت داشت و نه به خاطر شخصیت‌پردازی سطحی «دلیله». از اواسط دهۀ ۱۹۵۰ به بعد آن‌چه برایش مانده بود طلاق‌های پرشمار، شهرت نامساعد به خاطر روابط جنجالی و ورشکستگی مالی بود؛ با این حال ستایشگران سرسخت هرگز از خیره ماندن به تصویر او خسته نشدند.
لامار در دورۀ اولیۀ کارش در سینمای دهۀ ۱۹۳۰ آلمان و اتریش، زمانی که با کارگردانانی چون گئورگ یاکوبی (Georg Jacoby)، کارل بوزه (Carl Boese) و آلکسی گرانوفسکی (Alexis Granowsky) کار می‌کرد، بازی‌هایش نمایانگر مهارت‌هایی بودند که در تئاتر وایمار (Weimar) اندوخته بود. با این حال هالیوود او را نه به خاطر قابلیت‌های بازیگریِ به هرحال محدودش، بلکه به خاطر ملاحت مسحورکننده‌اش بود که به سرعت پذیرفت. فیلم ''خلسه'' در اروپا فروش موفقی داشت ولی وقتی به آمریکا رسید، از تیغ سانسور گذشت. با این حال ظاهراً همین فیلم رسوایی‌برانگیز برای به کرسی نشاندن حضور سینمایی او کافی بود. در هالیوود هرگز به موفقیت هنری یا تجاری مهاجران دیگری مثل مارلنه دیتریش (Marlene Dietrich) و [[گرتا گاربو]] دست نیافت. او را با همان صحنۀ بی‌پردۀ ''خلسه'' می‌شناختند و مورد قضاوت قرار می‌دادند. شاید به همین خاطر عمدتاً از نقش‌هایی که می‌توانستند محرک استعدادش باشند، محروم ماند و تصویر او به یک شیء ایده‌آل برای بهره‌برداری شرکت‌های فیلمسازی تبدیل شد. لامار طی دهه‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ بر مد روز و آرایش بازیگران و تماشاگران زن تأثیر بسیاری گذاشت. موهای خرمایی و فرق از وسط باز شده‌اش مورد تقلید قرار گرفت. در عین حال نورپردازی و چهره‌آرایی همواره در خدمت پوشاندن واقعیت چهرۀ بی‌حالت و اندکی درشت او بودند. اغلب به نقش زن شهرآشوب قانع می‌ماند: دور از دسترس، با نگاهی نگران. با مدد این ویژگی‌ها ابتدا طی دورۀ کوتاهی به عنوان ستاره قابل قبول می‌نمود، و با تقلیدِ «''نینوچکا/ Ninotchka''»ی گرتا گاربو در ''رفیق ایکس''، یا در نقش لعبت وسوسه‌گر [[کلارک گیبل]] در ''شهر پررونق'' (Boom Town) یا در نقش زنی وفادار به شوهر در ''دختر زیگفلد'' (Ziegfeld Girl)، به عنوان یکی از سه راس داستان فیلم (در کنار [[لانا ترنر]] و [[جودی گارلند]]) و در ''عالیجناب ه. م. پلهام'' (H.M. Pulham, Esq.). نقش‌های [[اینگرید برگمان]] در [[کازابلانکا (سینما)|کازابلانکا]] و ''چراغ گاز'' (Gaslight) را رد کرد و بعداً در فیلم‌هایی با موقعیت‌های مشابه مجبور شد تقلیدگر نه چندان موفق آنها باشد. خیلی زود ستاره‌اش رو به افول گذاشت. ''سامسون و دلیله'' بیش‌تر به این خاطر که جاذبۀ فراموش‌شدۀ او را احیا می‌کرد، اهمیت داشت و نه به خاطر شخصیت‌پردازی سطحی «دلیله». از اواسط دهۀ ۱۹۵۰ به بعد آن‌چه برایش مانده بود طلاق‌های پرشمار، شهرت نامساعد به خاطر روابط جنجالی و ورشکستگی مالی بود؛ با این حال ستایشگران سرسخت هرگز از خیره ماندن به تصویر او خسته نشدند.

نسخهٔ ‏۱۵ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۰۸:۲۶

هدی لامار (وین 9 نوامبر 1914- فلوریدا 19 ژانویه 2000م) (Hedy Lamarr)

بازیگر زن اتریشی- امریکایی. با نام هدویگ اوا ماریا کیسلر (Hedwig Eva Maria Kiesler) به دنیا آمد. پدرش بانکدار و مادرش نوازندۀ پیانو بود. هدی از دو سالگی مورد توجه یک کارگردان تئاتر که با خانوادۀ آنان دوستی داشت قرار گرفت و از ده سالگی به نواختن پیانو و رقص باله مشغول شد. در مدرسۀ نمایشی ماکس راینهارت (برلین) تعلیم دید. تا این که در سال ۱۹۳۰ به عنوان منشی صحنه و بازیگر نقش‌های کوتاه وارد سینما شد. در ۱۹۳۳ حضور کاملاً بی‌پردۀ او در صحنه‌ای از فیلم خلسه (ساختۀ گوستاف ماخاتی)، باعث شهرت جهانی‌اش شد. فريدريش مندل (Friedrich Mandl)، یکی از چند همسرش، کوشید تمام نسخه‌های فیلم را بخرد، ولی پیش از آن‌که موفق شود از او طلاق گرفت. در ۱۹۳۸ وارد هالیوود شد، با مترو گلدوین ـ مایر قرارداد بست، اسمش را به لامار تغییر داد و در حالی که لقب ملیح‌ترین زن جهان را گرفته بود، طول دهۀ ۱۹۴۰ را با بازی در تیپ‌های اغلب کلیشه‌ای زنان اسرارآمیز گذرانید. موفق‌ترین فیلم او در گیشه، سامسون و دلیله بود که برای پارامونت بازی کرد. در اوایل دهۀ ۱۹۵۰ دیگر نشانی از حضور سینمایی او باقی نمانده بود و آرام آرام به فراموشی سپرده شد. در ۱۹۶۵ اتهام دزدی از یک مغازه، نام او را به تیتر روزنامه‌ها کشید. سال بعد خاطراتش را در کتابی با نام خلسه و من نوشت. در ۱۹۹۲ و در هفتاد و هشت سالگی بار دیگر به دزدی از یک فروشگاه متهم شد؛ گویی لامار همیشه برای ابراز وجود به جنجال نیاز داشت.

لامار در دورۀ اولیۀ کارش در سینمای دهۀ ۱۹۳۰ آلمان و اتریش، زمانی که با کارگردانانی چون گئورگ یاکوبی (Georg Jacoby)، کارل بوزه (Carl Boese) و آلکسی گرانوفسکی (Alexis Granowsky) کار می‌کرد، بازی‌هایش نمایانگر مهارت‌هایی بودند که در تئاتر وایمار (Weimar) اندوخته بود. با این حال هالیوود او را نه به خاطر قابلیت‌های بازیگریِ به هرحال محدودش، بلکه به خاطر ملاحت مسحورکننده‌اش بود که به سرعت پذیرفت. فیلم خلسه در اروپا فروش موفقی داشت ولی وقتی به آمریکا رسید، از تیغ سانسور گذشت. با این حال ظاهراً همین فیلم رسوایی‌برانگیز برای به کرسی نشاندن حضور سینمایی او کافی بود. در هالیوود هرگز به موفقیت هنری یا تجاری مهاجران دیگری مثل مارلنه دیتریش (Marlene Dietrich) و گرتا گاربو دست نیافت. او را با همان صحنۀ بی‌پردۀ خلسه می‌شناختند و مورد قضاوت قرار می‌دادند. شاید به همین خاطر عمدتاً از نقش‌هایی که می‌توانستند محرک استعدادش باشند، محروم ماند و تصویر او به یک شیء ایده‌آل برای بهره‌برداری شرکت‌های فیلمسازی تبدیل شد. لامار طی دهه‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ بر مد روز و آرایش بازیگران و تماشاگران زن تأثیر بسیاری گذاشت. موهای خرمایی و فرق از وسط باز شده‌اش مورد تقلید قرار گرفت. در عین حال نورپردازی و چهره‌آرایی همواره در خدمت پوشاندن واقعیت چهرۀ بی‌حالت و اندکی درشت او بودند. اغلب به نقش زن شهرآشوب قانع می‌ماند: دور از دسترس، با نگاهی نگران. با مدد این ویژگی‌ها ابتدا طی دورۀ کوتاهی به عنوان ستاره قابل قبول می‌نمود، و با تقلیدِ «نینوچکا/ Ninotchka»ی گرتا گاربو در رفیق ایکس، یا در نقش لعبت وسوسه‌گر کلارک گیبل در شهر پررونق (Boom Town) یا در نقش زنی وفادار به شوهر در دختر زیگفلد (Ziegfeld Girl)، به عنوان یکی از سه راس داستان فیلم (در کنار لانا ترنر و جودی گارلند) و در عالیجناب ه. م. پلهام (H.M. Pulham, Esq.). نقش‌های اینگرید برگمان در کازابلانکا و چراغ گاز (Gaslight) را رد کرد و بعداً در فیلم‌هایی با موقعیت‌های مشابه مجبور شد تقلیدگر نه چندان موفق آنها باشد. خیلی زود ستاره‌اش رو به افول گذاشت. سامسون و دلیله بیش‌تر به این خاطر که جاذبۀ فراموش‌شدۀ او را احیا می‌کرد، اهمیت داشت و نه به خاطر شخصیت‌پردازی سطحی «دلیله». از اواسط دهۀ ۱۹۵۰ به بعد آن‌چه برایش مانده بود طلاق‌های پرشمار، شهرت نامساعد به خاطر روابط جنجالی و ورشکستگی مالی بود؛ با این حال ستایشگران سرسخت هرگز از خیره ماندن به تصویر او خسته نشدند.