پزشک دهکده (کتاب)

از ویکیجو | دانشنامه آزاد پارسی

(به فرانسوی: Le Médecin de campagne) عنوان رمانی از اونوره دو بالزاک، چاپ 1833م، به فرانسوی. به قلم هژبر سنجرخانی و توسط انتشارات نیلوفر در تعداد صفحات نزدیک 400 صفحۀ رقعی به فارسی برگردانده و منتشر شده است (1397ش).

از چاپ‌های کتاب
از چاپ‌های کتاب
روی جلد ترجمۀ فارسی کتاب
روی جلد ترجمۀ فارسی کتاب


دربارۀ رمان

این رمان، چون کشیش روستا و دهقانان، تصویرگر صحنه‌های زندگی روستایی است. بالزاک این داستان را در دوره‌ای از عمرش نوشته که از عشقش به کنتس دو کاستری و شکست آرزوهای سیاسی‌اش سرخورده شده بود، و از پی این سرخوردگی‌ها دچار بحرانی شد که تحولی در احوال او پدید آورد؛ از حضور در محافل پرزرق و برق پاریس با خودنمایی، به عزلت روی آورد. رمان سرلوحه‌ای دارد که انعکاس روشنی از این حال بالزاک است: «برای دل‌های زخمی، تاریکی و خاموشی». نویسنده به قهرمان خود، دکتر بناسیس، قیافه‌ای داده است که چهرۀ خودش را به یاد می‌آورد و احساسی به او می‌دهد که پنداری از آن خود است. پزشک دهکده جنبۀ مثبت نگاه سیاسی بالزاک را شرح می‌دهد. وی افکارش را دربارۀ وجوه بزرگ سیاست ملی (نقش اشرافیت و کلیسا، خطرهای انتخابات، ضرورت عدم مداخلۀ دولت در کسب و کار و تجارت، آزادی اقتصادی و اصالت اقتصاد طبیعی) بیان می‌کند. همۀ این افکار در جریان گفت‌وگوهای دراز میان دو قهرمان اصلی، بناسیس و ژنرال ژنستاس، و خاصه در جریان ضیافتی که علاوه بر این‌ها، شخصیت‌های معروف محل و کشیش و قاضی را هم در خانۀ بناسیس گرد هم آورده شرح داده می‌شود. رمان به شکل گفت‌وگوهایی نوشته شده که در خلال آن‌ها افکار و عقایدی شرح داده می‌شود و در جریان این گفت‌وگوها ماجراهایی پیش می‌آید که قهرمانان اصلی سرگذشتشان را حکایت می‌کنند. آن‌چه در رمان از هرچیزی طرفه‌تر پرداخته شده، روایت افسانه‌ای دربارۀ ناپلئون بناپارت است که بالزاک آن را از سرچشمه‌اش به دست آورده و به زبان عامیانه‌ای از دهان ژنرال ژنستاس بازگفته است.


پیرنگ

دکتر بناسیس در یکی از دهکده‌های کوچک ساووا ساکن و برای آبادانی آن‌جا دست به کار شده است. اسباب تبعید کودن‌هایی را که در این دهکده هستند فراهم می‌آورد. تحت هدایت او صنایع محلی رونق می‌گیرند. کارخانه‌های چوب‌بری ساخته می‌شوند و از این رونق، رفاه عمومی ایجاد می‌گردد. او رازی با خود دارد که جز در پایان داستان روشن نمی‌شود. و خواننده در انتها آگاه می‌شود که بناسیس چه‌گونه براثر خطایی که در جوانی مرتکب شده، عشق دختری را که دوست داشته از دست داده است. پسر حرامزاده‌ای که او بزرگش می‌کرد می‌میرد و بناسیس پس از این حادثه به این روستا می‌شاید تا غمش را پنهان و بلکه فراموش کند. در پایان کتاب، پسرخواندۀ ژنرال ژنستاس، پیرسرباز جنگ‌های دورۀ امپراتوری، را که خود نیز از پی اوضاع افسانه‌واری این بچه را به فرزندخواندگی پذیرفته است، به فرزندی می‌پذیرد. بناسیس پس از آن‌که کارش به اتمام نی‌رسد، در روزی که نامۀ اسرارآمیزی به دستش می‌رسد می‌میرد. این نامه، یقیناً توسط زنی نوشته شده که بناسیس در گذشته دوستش داشته؛ اما مضمون نامه برای خواننده ناشناخته می‌ماند.