سرژ رجیانی
سرژ رجیانی (ایتالیا 2 می 1922- 23 جولای 2004م) (Serge Reggiani)
بازیگر ایتالیایی سینمای فرانسه. طی بیش از 50 سال فعالیت پیوسته در سینما، جز حضور برجسته در آثار برخی از کارگردانان بزرگ فرانسوی در نقشهای اصلی یا دوم و فرعی، با برخی از کارگردانان بزرگ ایتالیا، یونان، فنلاند و دیگر کشورهای اروپایی نیز همکاری کرد؛ همچنین از میانۀ دهۀ 1960م تا واپسین سال حیاتش، با وقفههایی، به عنوان یکی از بزرگترین خوانندگان موسیقی شانسون آثار زیادی را در رادیو، بر روی صحنه و در استودیو (برای ضبط) اجرا کرد. پدرش از مخالفان حکومت فاشیستی موسولینی بود، به همین خاطر به همراه خانوادهاش، در سال 1930، به فرانسه مهاجرت کردند. مدتی به عنوان آرایشگر مشغول به کار بود تا اینکه در کنسرواتوار هنرهای سینمایی پاریس (Conservatoire des arts cinématographiques) به تحصیل بازیگری پرداخت. در اواخـر دهـۀ ۱۹۳۰ به تئاتر و سینما راه یافت و در همان اوان (سال 1939) در کنسرواتوار ملی هنرهای دراماتیک (Conservatoire national d'art dramatique) نامنویسی کرد، اما تحصیلات این دوره را نیز چون تحصیل در کنسرواتوار هنرهای سینمایی پاریس از همان آغاز رها کرد. بعدتر و خیلی زود، از اواسط دهۀ 1940 به بعد، بازیهای برجستهای در دروازههای شب، مـانو، چرخ و فلک و از همه خیرهکنندهتر در موطلایی ارائه داد. همچنان که ذکر شد، رجیانی تعلیمات چندانی به عنوان بازیگر نداشت. اما ظاهر برازنده و متناسب با چشمهای ژرف و سیاه و خصوصیات بیانگر چهرهاش، او را برای نقشهای رمانتیک و اغلب تراژیک جوانان سرگردان و مطرود جامعه مناسب جلوه میداد. شاید به همین خاطر بارها نقش شاعر و مبارز انقلابی و میهنپرست پرشور را به او دادند. افسردگی عمیقتری را میتوان در نقشهای دیگرش یافت: شخصیت ناامیدی که به خودکشی روی میآورد در دروازههای شب، «رومیوی» جذاب ولی بدفرجام عشاق ورونا، ارگنواز نابینایی که قربانی عشقش به یک خیابانگرد میشود در الیزا، و گیتاریست معتاد نامتعادل یک گروه جاز در بلوز پاریس. جنبههای رمانتیک شخصیت او در فیلمهایی مثل بینوایان (در نقش «ماریوس») و کارگر شـريـف عـاشق در دل جامعهای تباه در در قلمرو آسمانها مرکزیت یافتند و در چرخ و فلک انعطاف بازیگریاش را در نقش سرباز جاهطلبی که به یک اغواگر بدل میشود، نشان داد. اما کاملترین نقشآفرینی او به زعم همگان، نقش «ماندا»ی نجار، جوان اولِ موطلایی است که بهخاطر عشق، کارش به جنایت میکشد و سرانجام شجاعانه سرش را به تیغهٔ گیوتین میسپارد. او نقش عاشق ناکام را عاری از احساساتیگری و با قدرت و ظرافتی مسحورکننده ايفا کرد. در کنار اینها میتوانست نقش شخصیتهای خبیث را هم به خوبی به عهده بگیرد. در مانو او عامل منفعتطلب و نفرتانگیز بازار سیاه است، در دختر خطرناک، بندبازی که با جنایت و حـقالسكوت ارتباط مییابد. میان نقشهای تبهکارانۀ او نمونههای قابل اعتنایی هم یافت میشود که در آنها مفاهیم اعتماد، وفاداری و ثبات شخصیت به طرز پیچیدهای مطرح میشوند. در کلاه گنگستری است که لو رفته، در ماجراجویان خلبان خشن ولی همدردیبرانگیزی که آلودۀ جنایت شده و در قائدها، رهبر یک گروه تبهکار که به افرادش وفادار میماند. علاوه بر اینها رجیانی نقشهای دوم جالبی نیز در طیف متنوعی از فیلمها بازی کرده است: در نقش «ایوانف»، جاسوس روسی، در مـاری شانتال علیه دکترکا، نقش کوتاه آرایشگر در ارتش سایهها، و در نقشهای آریستوکراتی مثل «لوسین بوناپارت» در ناپلئون ساشا گیتری و «کنت چیچو» در یوزپلنگ. مثل بسیاری دیگر با بالا رفتن سن این نوع نقشهای او نیز رو به فزونی گذاشتند و اغلب با حسی از غم غربت و ادای دین به افسردگی قدیمی بازیگر همراه بودند؛ مثل نقش خاموش و طنزآمیز او در فیلم من یک قاتل حرفهای استخدام کردم (اثر آکی کوریسماکی).