سوپرمن
سوپرمن (Superman)
از قهرمانان خیالی داستانهای مصور[۱] در ادبیات، رسانه، هنرهای نمایشی و بازیهای ویدئویی امریکایی. نخستین بار توسط دو هنرمند هفدهساله خلق شد؛ جری سیگل[۲] (نویسنده) و جو شوستر[۳] (تصویرگر). نخستین حضور سوپرمن در شمارۀ ژوئن ۱۹۳۸م نشریۀ کامیکز اکشن[۴] بود. سوپرمن از جمله نخستین ابرقهرمانان داستانهای مصور است و در سالهای ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۵م محبوبیت فراوانی میان دوستداران این گونه داستانها یافت. سیگل که این شخصیت را با الهام از داستان علمی-افسانهای گلادیاتور[۵] (۱۹۳۰م)، نوشتۀ فیلیپ وایلی[۶] خلق کرده بود، اساس کارش را بر سه مضمونِ (حالا دیگر کلیشهایِ) داستانهای مصور قرار داد: ۱. بیگانهای از سیارهای دیگر، ۲. با قدرتهای مافوق بشری، و ۳. با هویتی دوگانه.
سوپرمن اگرچه بیگانهای از سیاره دیگر شناخته میشد، ولی خیلی زود هویتی امریکایی یافت. او در سیارۀ در حال نابودی کریپتون[۷] در کهکشانی دوردست به دنیا آمد و پیش از آنکه سیاره از هم بپاشد با تلاش والدینش درون سفینهای قرار گرفت و در فضای لایتناهی رها شد. پس از مدتی به زمین رسید و توسط زوج بدون فرزندی با نامهای جاناتان و مارتا کنت[۸] نجات یافت و بزرگ شد. پس از آن به شهر متروپولیس[۹] رفت و با نام کلارک کنت[۱۰] به عنوان گزارشگر در نشریۀ دیلی پلانت[۱۱] مشغول به کار شد. به عنوان الگوی تمام قهرمانان داستانهای مصورِ سالهای آتی، سوپرمن واضع یک قرارداد مهم در زمینۀ روانشناسی این شخصیتها بود: اگر مقلدان سوپرمن انسانهایی عادی بودند که بر اثر حوادثی به قالب ابرقهرمانان درمیآمدند، در مقابل سوپرمن اصالتی فوق بشری داشت و نیمۀ انسانیاش (کلارک کنت) مطابق الگوی داستانهای مصور ویژگیهای کاملاً متضادی با «سوپرمن» داشت: او روزنامهنگاری بزدل و دستوپاچلفتی بود که از جلب نظرِ همکار مؤنثش لوییس لین[۱۲] عاجز مینمود. جالب آنجاست که خود لین دل در گرو عشق سوپرمن توانا و بیباک داشت و به این ترتیب این سه، رئوس یک مثلث عشقی را تشکیل میدادند. نظیر این رابطه بعدها در داستان مصور بتمن در طرح رابطۀ سهجانبه بتمن-ویکی ویل[۱۳]-بروس وین[۱۴] به کار گرفته شد. قدرتهای مافوق انسانی سوپرمن که توسط سیگل به او اعطا شده بود، بدن فولادی ضدگلوله، توانایی پرواز و قدرت دید چشمهایش با اشعه ایکس بودند. سوپرمن تا اینجا به عنوان یک قهرمان داستانهای مصور یک نقطهضعف اساسی داشت و آن این بود که هیچ نقطهضعفی نداشت و همین امر مانع از همذاتپنداری کامل مخاطبان با او میشد. این عامل حیاتی در اجرای رادیویی سوپرمن که توسط رابرت ماکسول[۱۵] نوشته و کارگردانی میشد به ماجرا افزوده شد و خیلی زود به داستانهای مصور راه یافت. این عامل تکهای رادیواکتیو کریپتونایت[۱۶] سبز بود که از سیارۀ موطن سوپرمن به زمین آورده شده بود و قدرت تحلیل بردن تواناییهای او و در نهایت کشتن او را داشت. در سالهای دهۀ ۱۹۵۰م، مورت ویسینگر[۱۷] که نگارش قصههای این داستان مصور را به عهده گرفته بود، طیف متنوعی از سنگهای کریپتونایت با رنگهای مختلف و تأثیرات متفاوت را به ماجرا افزود. ویسینگر همچنین دشمنان سوپرمن را هم خلق کرد و جالب آنجاست که او مقابل سوپرمنِ ایزدگونه نه دشمنانی با نیروهای مافوق طبیعی، بلکه دشمنانی احمق، مسخره و از جمله دانشمند دیوانۀ قابل ترحم (لکس لوتور[۱۸]) را قرار داد. ویسینگر با افزودن عامل طنز به قضیه، از طریق وارد کردن این شخصیتها، از وجه آسیبناپذیری شخصیت سوپرمن تا حدی کاست و زمینۀ همذاتپنداری بیشتر مخاطبان را با او فراهم ساخت.