ابشالوم! ابشالوم!
اَبشالوم! ابشالوم!
رمانی از ویلیام فاکنر، به زبان انگلیسی، منتشرشده در ۱۹۳۶. آرمانِ ساتپن[۱]، قهرمان خشن رمان، این است که سلسلهای بنیان نهد. برای رسیدن به این آرمان، همۀ آداب و رسوم اجتماعی و اخلاقی را زیر پا میگذارد و سرانجام خود و خانوادهاش را بر سر این آرمان فنا میکند. ماجرا لایهبهلایه روایت میشود. راویان رمان مدام تغییر میکنند: روزا[۲]، راوی اول، آقای کامپستون کوئنتین[۳]، راوی دوم، و شریو مک کانون[۴]، که اخلاقاً دخلی در ماجرا ندارد، راوی سوم. سرگذشت راویان نیز بهنوبۀ خود بر ماجرایی که روایت میکنند، افزوده میشود. ابشالوم! ابشالوم! و ماجرای آن ربطی نامحسوس به خشم و هیاهو دارد. کوئنتین کامپستون هملتنهاد، که در خشم و هیاهو خودکشی کرده بود، در این رمان نقش بازجو را دارد. مفسران ابشالوم! ابشالوم را، که داستان «ابشالوم» کتاب مقدس را تداعی میکند، گوتیکترین داستان فاکنر خواندهاند.