گرسیوز

از ویکیجو | دانشنامه آزاد پارسی

گَرْسیوَز

گَرْسيوَز

در شاهنامۀ فردوسی، پسر پشَنگ و برادر افراسیاب. گرسیوَز به‌هنگام تاختن افراسیاب به ایران سپهدار او بود. چون جنگ واقعی میان افراسیاب و سیاوش به آشتی انجامید و سیاوش، آزرده از پدر، توران را برای اقامت خود برگزید، پیران او را بر آن داشت تا با یکی از دختران گرسیوز ازدواج کند. سیاوش دستور داد که چهرۀ گرسیوز را بر دیوارهای سیاوُشگرد، که خود بنا نهاده بود نقاشی کنند، اما گرسیوز با دیدن سیاوشگرد و توانایی های سیاوش کینۀ او را به دل گرفت. گرسیوز به دروغ به افراسیاب گفت که سیاوش آهنگ فریب دارد. افراسیاب گرسیوز را به نزد سیاوش فرستاد و او را با فرنگیس نزد خود خواند. گرسیوز در توطئه‌ای آکنده از دروغ و نیرنگ او را از رفتن به نزد افراسیاب بر حذر داشت و کار این دو را به نبرد کشاند، که سرانجام سر سیاوش را به فرمان افراسیاب در طشتی زرین بریدند. در داستان بیژن و منیژه، گرسیوز بیژن را به بند کشید و در چاهی زندانی کرد. سپس سنگ اَکوان دیو را بر درِ چاه نهادند. گرسیوز به فرمان افراسیاب به کاخ منیژه رفت و منیژه را بر سر چاه بیژن برد. گرسیوز در نبرد افراسیاب و کِیخُسرو سپهدار برادرش بود. رستم در گنگ‌دژ، گرسیوز را اسیر کرد. کِیکاوس فرمود تا او را در جایی تاریک به بند کشیدند. در این هنگام افراسیاب از برابر هوم گریخت و به دریاچۀ چَیچَست پناه برد. هوم برای دستگیر‌کردن افراسیاب چارۀ کار را در شکنجه‌دادن گرسیوز دید، تا افراسیاب از شنیدن صدای نالۀ او خود را بنمایاند و چنین شد. پس از کشتن افراسیاب، گرسیوز را هم به دو نیم کردند.