مرد گرفتار (رمان)

از ویکیجو | دانشنامه آزاد پارسی
نسخهٔ تاریخ ‏۳ ژوئن ۲۰۲۲، ساعت ۱۶:۵۳ توسط Reza rouzbahani (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

عنوان کتابی از محمود کیانوش. مرد گرفتار رمانی تمثیلی است که با زاویه‌ی دید بیرونی، به شیوه‌ی دانای کل روایت شده است. کتاب نخستین بار در سال 1343 توسط «سازمان کتابهای جیبی» در 110 صفحه چاپ و منتشر شده و اطلاعی از تجدید چاپ کتاب در سال‌های پس از انقلاب (جز به صورت افست و زیرزمینی) نیست. ماجرای رمان از حیث زمانی در دوران باستان رخ می‌دهد. شخصیت‌های اصلی و مهم رمان عبارتند از: مرد، کنیزک، فرمانروا، دستور (وزیر)

تصویری از جلد کتاب
تصویری از جلد کتاب


پی‌رنگ

دومرد تنومند سیاه، مردی را که به دستور فرمانروای پیر در تعقیبش بوده‌اند، به بارگاه او می‌آورند. سواران کشتی چندروز پیش از آن، در خانه‌ی مرد پاره‌چوبی یافته‌اند که بر آن نوشته‌ای حک شده است. پس از پرسش‌هایی از سوی فرمانده و پاسخ‌هایی از سوی مرد درباره‌ی نوشته‌ها، دستور (وزیرِ) بزرگ به فرمانروا می‌گوید که مقصود مرد از آن نوشته این بوده که «یا مرا بکشید یا بگذارید به سرزمینی دیگر روانه شوم». فرمانروا نخست از این حرف خشمگین می‌شود. اما چندلحظه بعد به مرد می‌گوید که اگر به درستی بداند که او چه می‌خواهد آزادش می‌کند. مرد می‌گوید که از خوردن و نوشیدن در آن جنگل پرنعمت به ستوه آمده و در جست‌وجوی گرسنگی، تشنگی، خشکی، خاموشی و تنهایی است. فرمانروا به او وعده می‌دهد که روز بعد پس از پایان جشن به وی چنان اجازه‌ای خواهد داد. روز بعد، حین جشن بحث و جدل‌هایی بین او و فرمانروا و وزیر بزرگ رخ می‌دهد و نهایتا فرمانروا دستور می‌دهد که مرد و وزیر و یکی از دختران رقاص دربارش با او از آن‌جا طرد شوند. روز پس از آن مرد و زن و دستور، در میان نگاه بهت‌زده‌ی مردم، جنگل را ترک می‌کنند و چندین روز با گرسنگی و تشنگی و خستگی پیش می‌روند. در این حین دستور مرد و زن را به نوبت برای برگشت وسوسه و ترغیب می‌کند که بی‌نتیجه می‌ماند. سرانجام پس از روزهای دراز پیاده‌روی در بیابان‌های سوزان، شبی مرد به زن مژده می‌دهد که فردا به دشت و آب خواهند رسید و فرزندی که در راه دارند در دنیایی نو متولد خواهد شد. آن شب دستور به خیال تصاحب زن و به بندگی درآوردن فرزندش مرد را می‌کشد. صبح که زن با دسته‌گلی به بالین مرد می‌رود او را مرده می‌یابد. زن پس از دفن شویش خشمناک به همراه دستور به سمت تپه‌ها می‌رود و از بالای آنها دریا را با خیزاب‌ها و شور و گرمای زندگی می‌بیند.


تفسیر

مرد گرفتار بازآفرینی تازه‌ای از اسطوره‌ی رانده شدن انسان از بهشت است: انسان اندیشمند که از زندگی در ناز و نعمت بی‌حساب بهشت خسته و بیزار شده، از فرمانروای بهشت می‌خواهد تا به او اجازه دهد در جست‌وجوی سرزمینی تازه بهشت را ترک کند. فرمانروا که انسان رادوست دارد و او را فرزند خود می‌داند، بعد از تردیدهای بسیار خواهش اور ا می‌پذیرد و در مقابل اعتراض وزیر بزرگ (شیطان) به تصمیمش، او را نیز به همراه زنی از زن‌های بهشت با وی بیرون می‌راند. در تمام طول مسیر شیطان که کینه‌ی انسان را به دل دارد، با وسوسه‌های خود و با تلقین ترس و تردید و یاس سعی می‌کند آن دو را از سفر باز دارد، اما آنها به راه خود ادامه می‌دهند. شیطان در آخرین لحظاتی که انسان تا رسیدن به مقصدش فاصله دارد او را از پای درمی‌آورد و زن در حالی به سرزمین تازه می‌رسد که فرزند انسان را در بطن خود دارد و شیطان چون سایه‌ای در کنار اوست.