برگسون، هانری (۱۸۵۹ـ۱۹۴۱)
بِرگْسون، هانری (۱۸۵۹ـ۱۹۴۱)(Bergson, Henri)
هانری برگسون Henri Bergson | |
---|---|
زادروز |
۱۸۵۹ م |
درگذشت | ۱۹۴۱ م |
ملیت | فرانسوی |
شغل و تخصص اصلی | فیلسوف |
آثار | ماده و حافظه (۱۸۹۶)؛ خنده (۱۹۰۰)؛ تحول خلاق (۱۹۰۷) |
گروه مقاله | فلسفه ; منطق و کلام |
جوایز و افتخارات | جایزه نوبل ادبیات |
فیلسوف فرانسوی. پس از تحصیل در علوم طبیعی، با وجود استعداد درخشانش در ریاضیات به فلسفه روی آورد. در ۱۹۰۰ به مقام استادی کولژ دو فرانس[۱] رسید. درسگفتارهای فلسفی وی مخاطبان بسیاری را جلب کرد. در ۱۹۲۷ جایزۀ نوبل ادبیات را از آن خود کرد. با این که در محیطی یهودی پرورش یافته بود، بهعلت تأمّلات فلسفیاش به مسیحیت گرایش یافت؛ با اینحال، هرگز رسماً به این دین نگروید زیرا میخواست در هنگام اوجگیری نازیسم به رنجدیدگان آیندۀ آن وفادار بماند. برگسون با فلسفههای مادیگرایانه و مکانیستی مخالف بود. نقطۀ شروع فلسفۀ او مفهوم دیرند[۲] است. او مفهوم انتزاعی زمان را که موضوع علوم فیزیکی و ریاضی است، بیدوام و توالیای صرف از آنات بیحرکت میدانست و در تقابل با آن، زمان انضمامی یا دیرند را مطرح کرد که ماهیتاش نه توقف و سکون بلکه گذرندگی است. خصوصیاتی که دیرند را از زمان انتزاعی علوم فیزیکی متمایز میکنند عبارتاند از پیوستگی (در مقابل منقطعبودن زمان مجرد)، تقسیمناپذیری و تغییر، زیرا دیرند هیچگاه یکسان با خود و پیشبینیپذیر نیست و از اینرو اساس آزادی را باید در آن جستوجو کرد. دیرند برخلاف زمانِ محاسبهپذیر و مکانیشدۀ فیزیک، زمانی کیفی است نه کمیّتپذیر؛ ناهمگون است، نه همگون. دیرند همان جوهر روحی است و بافتی است که وجود درونی ما را، که همان آگاهی است، تشکیل میدهد. آگاهی یا زندگی روانی مستلزم حافظه است، زیرا آگاهی بدون گذشته ناآگاهی است. اما برگسون میان حافظه بهمعنای معمول آن و حافظۀ محض تمایز مینهد؛ حافظۀ محض نظیر بهیادآوردن یک خاطره، دغدغۀ عمل ندارد بلکه حالتی محض از آگاهی است و ما را در قلب زندگی درونیمان قرار میدهد. برگسون، بر همین اساس، میان عمل و شناخت و میان ابزارهای ویژۀ آنها، یعنی هوش[۳] و شهود[۴]، تمایز مینهد. هوش در انسانها وسیلۀ تطبیق با واقعیت است. هوش واقعیت را تقطیع، تجزیه، طبقهبندی و به حالتهای ثابت تبدیل میکند. اما شهود، که هدفش نه عملکردن بلکه شناختن و موضوعش نه ماده بلکه روح است، همان شناخت مستقیم روح با روح است که فقط بهطور ناقص میتواند در زبان بازنموده شود، زیرا واژگان زبان فقط قوالبی کلی برای عملاند. پس، هوش ابزار علم و شهود ابزار فلسفه است. علم و فلسفه موضوع و غایت متفاوتی دارند، علم در خدمت عمل و فلسفه در خدمت معرفت است. پدیدههای زندگی نمایانگر تحولی خلاقاند و تحول و تکامل ارگانیسمهای زنده دلیلی بر این مدعا است. برگسون در مخالفت با توضیح حیات بهواسطۀ کارکردهای مکانیکی یا غایتشناختی بهوجود جنبشی خلاق و خودانگیخته قایل است که آن را جهش حیاتی[۵] مینامد. این جهش دائماً اشکال تازهای از حیات را بهوجود میآورد و آن را به سطوح بالاتری از تکامل پیش میراند. به عقیدۀ برگسون، فقط جهش حیاتی قادر است واقعیتهای زیستشناسی را تبیین کند. سیر تحول خطی نیست بلکه از طریق انواع گوناگونی از جنبشها گرایشهای متمایزی را بهوجود میآورد. مثلاً در قلمرو جانوری، جنبش حیاتی درخلال تقسیم به دو خط تکاملی، بیمهرگان و مهرهداران را بهوجود آورده است. برگسون، در بحث اخلاق، میان اخلاق باز و بسته تمایز میگذارد. اخلاق بسته همان تبعیت از قواعد صُلب (نظیر اخلاق کانتی) و دستورات و مناسک دینی است. اما اخلاقِ باز بهمعنای هر چیزی در اخلاق و دین است که جهش روحی را میسر میکند. این همان اخلاق قهرمانان یا قدیسان است و در حوزۀ دین بر رابطهای پویا و شخصی با خدا استوار است. از آثارش: زمان و ارادۀ آزاد: جستاری بر دادههای بیواسطۀ وجدان[۶] (۱۸۸۹)؛ ماده و حافظه[۷] (۱۸۹۶)؛ خنده (۱۹۰۰)؛ تحول خلاق[۸](۱۹۰۷)؛ دو سرچشمۀ اخلاق و دین[۹] (۱۹۳۲)؛ ذهن خلاق[۱۰] (۱۹۳۴).