بوریس ویان
بوریس ویان (Boris Vian (1920 – 1959
بوریس ویان Boris Vian | |
---|---|
زادروز |
1920 |
درگذشت | 1959 |
ملیت | فرانسوی |
تحصیلات و محل تحصیل | مدرسه مرکزی پاریس |
شغل و تخصص اصلی | نویسنده |
شغل و تخصص های دیگر | شاعر، نوازنده، مترجم، مهندس |
آثار | کف روزها، دلشکن، بر روی گورتان تف میاندازم |
گروه مقاله | ادبیات جهان |
نویسنده، شاعر، موسیقیدان، خواننده، مترجم، منتقد، بازیگر، مخترع و مهندس فرانسوی. بوریس ویان هنرمندی جامعالاطراف بود؛ با این حال، بیش از هر چیز با رمانهایش شناخته میشود.
ویان در خانوادهای مرفه و اهل فرهنگ در حومهی پاریس متولد شد. مادرش، پیانیست و چنگنوازی آماتور بود و پدرش، علاقهی زیادی به زندگی لاقیدانه داشت. ویان در جوانی به موسیقی جز علاقهمند شد و با همراهی برادرش، مهمانیهای جنجالی و متفاوتی گرفت که بعدها دستمایهی برخی از رمانهایش شدند. در مدرسهی مرکزی پاریس تحصیل کرد و به دلیل شرایط جسمانی نامساعد، در ارتش پذیرفته نشد. در 1940، با زنی به نام میشل لگلیس[۱] آشنا شد و یک سال بعد، با او ازدواج کرد. میشل، علاوه بر آموزش زبان انگلیسی به ویان، او را با ادبیات پیشرو آمریکا نیز آشنا کرد. ویان در سال 1942 همراه برادرش به ارکستر جز پیوست و از دانشگاه با مدرک مهندسی متالورژی فارغالتحصیل شد. در همین سال، پسرش پاتریک[۲] به دنیا آمد که بعدها خود به موسیقیدانی برجسته بدل شد.
ویان به عنوان مهندس در یک شرکت مشغول به کار شد و در همین حین، در مقام نوازندهی ترومپت به شهرت رسید. در سال 1943، اولین رمانش را نوشت و یکی از اشعارش برای نخستین بار با نام مستعار در یک روزنامه منتشر شد. در همین سال، پدر بوریس به دست سارقانی که به منزلش حمله کرده بودند به قتل رسید.
اولین رمان مهم ویان با عنوان کف روزها[۳] در سال 1947 منتشر شد. این اثر که درونمایهای سورئالیستی دارد، از چندین خط داستانی متفاوت تشکیل شده، از جمله داستان عاشقانهی یک زوج، ماجرای مردی که در یک هفته به اندازهی چند سال پیر میشود و همچنین، داستان زنی که به بیماری عجیبی مبتلا شده که تنها راه بهبود آن، قرار دادن زن در همجواری همیشگی با گلهاست. این کتاب، در زمان انتشار مورد استقبال منتقدان قرار نگرفت و به فروش خوبی نیز دست پیدا نکرد، اگر چه امروز به عنوان مهمترین اثر ویان شناخته میشود.
عدم استقبال از این رمان، ویان را بر آن داشت تا رمانی پرکشش و هیجانانگیز بنویسد. او طی پانزده روز، رمان بر گورتان تف میاندازم[۴] را نوشت و از ناشر خواست تا آن را به نام نویسندهای خیالی به نام ورنون سالیوان[۵] منتشر کند و نام بوریس ویان را تنها به عنوان مترجم اثر قید نماید. این کتاب، داستان زندگي مرد سياه پوستی است در يکي از شهرهاي جنوبي آمريکا که دو زن سفيد پوست را مورد آزار و اذيت قرار می دهد و در نهايت آن دو را میکشد. کتاب ويان در فرانسه بلافاصله با واکنش تندي مواجه شد و به خاطر برخي صحنه هاي خلاف عرف و اخلاق، مورد هجوم تند معلمان و متوليان اخلاق عمومي جامعهی فرانسوی قرار گرفت. البته این اثر با فروش بسیار خوبی نیز مواجه شد و بوریس را ترغیب کرد تا در سالهای بعد، سه عنوان رمان دیگر را با همین نام مستعار منتشر کند.
سال 1946، از جهت آشنایی با چهرههای شاخص، نقطهی عطفی برای ویان محسوب میشد. او در یکی از میهمانیهایی که همراه با برادرش برگزار کرده بود، با آلبر کامو، ژان_پل_سارتر و سیمون دو بووار آشنا شد و خیلی زود به حلقهی ادبی آنها راه یافت. اگرچه در سالهای بعد، سارتر و میشل ویان درگیر رابطهی عاشقانهای شدند که در نهایت به فروپاشی ازدواج بوریس و میشل انجامید.
بوریس و میشل در سال 1948 دختری به دنیا آوردند. در همین دوران، ویان به نوشتن رمان و سرودن شعر مشغول بود و نمونههایی از هر دو را روانهی بازار کرد، اگرچه باز هم رمانهایی که با نام حقیقیاش منتشر میکرد، به سبب ساختار پیچیده و مضامین متفاوتشان، فروش مناسبی نداشتند و این موضوع، او را در تنگنای مالی قرار داد. ویان در سال 1951 از میشل جدا شد و سه سال بعد، با اورسلا کوبلر[۶]، رقصندهی سوییسی، ازدواج کرد.
عدم استقبال مجدد از آخرین رمانش، یعنی دلشکن[۷]، باعث شد تا بوریس نوشتن داستان را کاملاً کنار بگذارد و به سرودن ترانه روی بیاورد. ترانههایی که محبوب بودند و در آلبومهای خوانندگان مختلف فرانسوی استفاده شدند. ویان خود نیز بعضی از اشعارش را خواند و البته با واکنش سرد مخاطبان روبهرو شد. او در سالهای آخر از بیماری قلبی رنج میبرد و در نهایت، در روزی که به سینما رفته بود تا فیلمی را از که رمانش «بر روی گورتان تف میاندازم» اقتباس شده بود تماشا کند، درگذشت. بوریس بارها با سازندگان فیلم بحث کرده بود و شدیداً با تلقی آنها از داستان مخالفت داشت. آنطور که شاهدان عینی نقل کردهاند، او با مشاهدهی ضعفهای متعدد فیلم، عصبانی میشود و زیر لب دشنام میدهد و چند لحظه بعد، با ایست قلبی از دنیا میرود.
تا کنون، از او جز نمایشنامهای کوتاه با ترجمهی هوشنگ حسامی، کتاب مستقلی به فارسی ترجمه نشده است.
منبع:
- روزنامه اعتماد، شماره 1354 به تاريخ 23/12/85، صفحه 11 (كتاب).