فطرت
فِطْرت
(یا: سرشت؛ مصدر نوعی که دلالت بر نوع خلقت میکند) معمولاً دربارۀ انسان بهکار میرود و چیزی را فطری گویند که نوع آفرینش انسان اقتضای آن را داشته باشد یعنی خدادادی، غیراکتسابی و کمابیش مشترک بین همۀ افراد انسان باشد. از اینرو، شامل همۀ بینشها و گرایشهای خدادادی انسان میشود. خدادادیبودن این خصوصیات در انسان بهمعنای بالفعلبودن آنها در بدو تولد نیست بلکه این امور بههنگام تولد، همه بالقوهاند (شبیه بذری که در زمین پاشیده میشود) و رفتهرفته حالت بالفعل مییابند. بنابراین، آدمی در آغاز تولد نسبت به همۀ بینشها و گرایشها بیتفاوت نیست. آنچه را «ماهیت انسانی» مینامند از فعلیت این امور فطری و خدادادی حاصل میشود، هرچند آدمی میتواند به اختیار ماهیتهای مختلف پیدا کند. امّا از این میان فقط یک ماهیت است که منطبق بر فطرت اوست که اگر از آن فاصله گیرد و ماهیتی غیر از ماهیت انسانی پیدا کند، دچار از خودبیگانگی میشود. روانشناسان و روانکاوان در قرن گذشته به این حقیقت پی بردند که انسان در ماورای شعور ظاهر خویش شعوری مخفی دارد. برخی از این دانشمندان بر این عقیده بودهاند که عناصر شعور مخفی، همه از شعور ظاهر به باطن گریخته و تغییر شکل دادهاند، مانند فروید که ضمیر ناخودآگاه آدمی را صرفاً مجموعهای از امیال واپسزده میداند. امّا در مقابل، کسانی چون یونگ و آدلر با پژوهشهای خود نشان دادند که شعور باطنی انسان اصالت و استقلال دارد. اینان شعور اخلاقی، هنری، علمی، همچنین شعور دینی انسان را که هریک برای خود استقلال دارد، اصیل و ناشی از سرشت او میدانند. امروزه دانشمندان بسیاری به وجود شعور باطنی اصیل اعتقاد و اعتراف دارند و باور عمومی به پارهای ارزشها چون عدالت، پاکی، دانش، تقوا، نیکی، خیرخواهی و جز آن را در همۀ زمانها و مکانها ناشی از وجود فطرت مشترک بین همۀ انسانها میدانند، و وجود خداشناسی و خداگرایی فطری را نیز که نوعی جاذبۀ معنوی میان کانون دل آدمی از یک طرف و کانون هستی و کمال مطلق از طرف دیگر است، از ابعاد مهم فطرت انسانی میشناسند. مولوی این گرایش فطری بهسوی خدا را به غریزۀ جستوجوی مادر در طبیعت کودک تشبیه میکند، غریزهای که بهصورت ناآگاهانه در کودک وجود دارد.