عدم
عَدَم
(به معنی نیستی و در مقابلِ وجود) اصطلاحی که در فلسفه تقسیمبندیهای گوناگون دارد و بحثهای گوناگونی برانگیخته است. عدم در تقسیم ابتدایی، همچون وجود به مطلق و نسبی تقسیم میشود. عدم مطلق در مقابل وجود مطلق به معنی نیستی محض است که هرگونه خبری از آن محال است، و برخلاف وجود که منشأ اثر است هیچ اثری ندارد، همچنین مانند وجود دارای بساطت است، یعنی هیچ تمایزی در افراد آن راه ندارد و لذا منحصر به فرد است. عدم نسبی یا مضاف، عدمی است که به حسب مضافالیه خود تفسیر میشود؛ اگر مضافالیه از گونۀ اوصاف باشد، آن را عدم ملکه گویند، مانند عدم قدرت و عدم علم. اگر مضافالیه از گونۀ اوصاف نباشد، عدم مورد بحث یا فقط دربارۀ موجودات زمانی فرض میشود، یا دربارۀ موجودات غیرزمانی و یا اعم از موجودات زمانی و غیرزمانی. عدمِ موجودِ زمانی را «عدم مقابل» گویند، یعنی عدم موجود در محور زمان، و مسبوقیت آن به عدم زمانی، مانند تمام موجودات عالم زمان. اما اگر عدم در موجود غیرزمانی اعتبار شود چون موجود حادث دهری یا سرمدی است، این موجود مسبوق به «عدم دهری» یا «عدم سرمدی» است، مانند اعتبار عدم در عقول متکافئه (عَرْضِیه) و عقل اول. اگر عدم، هم در موجود زمانی اعتبار شود و هم در موجود غیرزمانی، بدان «عدم مجامع» گویند، یعنی نیازمندی ممکن به واجب در هر لحظۀ وجودی؛ و چون این نیازمندی همیشگی است بدان عدم قابلجمع با وجود (= مجامع) گویند؛ اعتبار این نوع عدم در ممکن موجب اعتبار حدوث ذاتی در آن است، یعنی مسبوقیت شیء به عدم یا لیسیّت ذاتی.