مرغ تخم طلا
مُرغ تخمطلا
از مشهورترین قصههای عامیانۀ فارسی. خارکنی مرغی میخرد که جادویی است و تخم طلایی میگذارد. با فروش تخمهای طلایی به جواهرفروش شهر، زندگی خارکن دگرگون میشود. جواهرفروش زنی را مأمور میکند تا نظرِ زن خارکن را به هر صورت که شده بهسوی او کشد. زن عاشقِ جواهرفروش میشود و از خارکن طلاق میگیرد. چندی بعد، زن برای آنکه دلِ معشوقِ ریاکار خود را بهدست آورد، مرغ را سر میبرد و خورشی بار میگذارد. دو پسر زن که از مکتب برگشتهاند یکی دل مرغ و دیگری جگرش را میخورد. جواهرفروش که میدانست اصلِ این مرغ دل و جگرش است، با همدستی زنش میخواهد که دل و جگر مرغ را از شکم پسران بهدرآورد. پسران که متوجه قضیه میشوند شبانه از خانه میگریزند و به دوراهیای میرسند که بر کتیبۀ آن نوشته شده هر کس باید به راهی برود. پسران یکی به راست و دیگری به چپ میرود. سعد، پسر بزرگتر، به شهری میرسد که ازقضا برای تعیین فرمانروایی تازه، مرغی را پرواز دادهاند تا بر شانۀ هرکس نشیند او را فرمانروا کنند. سعد به فرمانروایی میرسد. عاقبتِ سعید، پسر کوچکتر، نیز با تفصیل و دردسرهای بیشتر، فرمانروایی و رامکردن دلارام زیبارویی است.