اتوبوسی به نام هوس (نمایشنامه)
اتوبوسی به نام هوس (A Streetcar Named Desire)
(یا: تراموایی به نام هوس) نمایشنامهای در یازده صحنه از تنسی ویلیامز، به انگلیسی. نخستین بار در ۱۹۴۷م منتشر شده است. ویلیامز که در ۱۹۴۵ با باغ وحش شیشهای معروف شده است، بیدرنگ به طرحی دوگانه میپردازد و بر اساس همان مضمون (ویران کردن رؤیا با واقعیت) دو نمایشنامه می نویسد: یکی تابستان و دود و دیگری «شب پوکر» که به تناوب روی آنها کار میکند (یکی صبح و دیگری بعدازظهر). در حالی که تابستان و دود موفقیتی به دست نمیآورد، ویلیامز نمایشنامۀ دوم را بهشدت دستکاری میکند و اتوبوسی به نام هوس را بهوجود میآورد. در سوم دسامبر ۱۹۴۷، تماشاگران نیویورکی در تئاتر بریمور[۱] در پایان نمایش آن نیمساعت تمام كف میزنند و اثر در ۱۹۴۸ جایزهٔ پولیتسر را دریافت میکند. نمایشنامه در 1949 به کارگردانی الیا کازان و بازیگری جسیکا تندی، مارلون براندو و ویوین لی در لندن به روی صحنه میرود و در ۱۹۵۱، اليا كازان فیلمی درخشان و موفق از آن میسازد و ویوین لی را در برابر مارلون براندو قرار میدهد.
نمایشنامۀ اتوبوسی به نام هوس، با برگردان فارسی رضا نورانی در 112صفحه، در سال 1332ش توسط انتشارات دانش (تهران) منتشر شده و پس از آن نیز چندمرتبۀ دیگر با عناوینی متفاوت ترجمه شده است: اتوبوسی به نام دیزایر (مرجان بختمینو- تهران: مینو، چاپ اول: 1379) در 160صفحه؛ تراموایی به نام هوس (احمد کساییپور- تهران: کارنامه، 1384) در 237صفحه؛ و تراموایی به نام هوس (آراز باراسقیان- تهران: انتشارات یکشنبه، چاپ اول: 1395) در 109صفحه.
علاوه بر اقتباسهای متعدد، این نمایشنامه به صورت متعدد بر روی صحنه و در تلویزیون، در نقاط مختلف دنیا و از جمله ایران اجرا شده است.
بررسی نمایشنامه
زنی به نام بلانش دوبوا[۲]، دليل وجود نمایشنامه است. او که بازسازی شخصیت خاص ویلیامز است، بسط و پرورش لوکرتیا کالینز[۳] در تصویر یک مادونا[۴] است. اما ويليامز دو تغییر عمده ایجاد میکند: بلانش با زیبایی و ظرافت طبع و رخوت برازندهاش دارای جاذبهای انکارناپذیر است؛ بهعلاوه، به محض ورود به صحنه، تجسم زندۀ جنوب میشود. بنابراین درام در سطحی جسمانی و استعاری جریان مییابد -که همین توجیهکنندۀ نمادهای اکسپرسیونیستی است که رنگها در آن به هم میآمیزد (رنگ سفید با قهرمان ماجرا عجین است) و سروصداها (لوكوموتيو وابسته به استنلی[۵]) و موسیقی (در برابر جاز بیرون، وارسوويانا[۶] قرار دارد، پولکا[۷]ی دلتنگیآوری که خودکشی شوهر بلانش را به یاد او میآورد). در این نمایشنامه، مبارزۀ نومیدانۀ بلانش فراموشناشدنی است؛ مبارزهای که در آن میکوشد تا از دور باطلی که خردش میکند نجات یابد: وحشت از مرگ او را به ارضای هوس میکشاند که ناگزیر به مرگ منتهی میشود، همانگونه که مسیرِ نمادین، تجسمبخشِ «سوار شدن به تراموایی به نام هوس و تعویض آن برای سوار شدن به تراموایی با نام گورستان» است. چهرهٔ زیبای جنوب، در این اثر، به حد اسطوره میرسد و استعلایی تراژیک به نمایشنامه میبخشد. سرانجام اینکه ویلیامز، به شکلی بینظیر در تئاتر آمریکا، قدرت گفتوشنودها را با تغزل تکگوییهای پرشکوه درمیآمیزد و همیشه، به شیوهای شکسپیری که منجر به روشن شدن روانی ماجرا میشود، همدلی متعادل تماشاگر را نسبت به قهرمان خود برقرار میکند.
خلاصۀ داستان
بلانش، به دلیل لباس و زبان و اداهایش، نفی محلۀ فقیرنشین در نیواورلئان است که او برای یافتن خواهر خود استلا[۸] به آنجا آمده است؛ استلا ده سال پیش، در پی فوت پدر، کشتزار خود بل رو[۹] را ترک کرده و با مهاجری لهستانی به نام استنلی کووالسکی[۱۰] ازدواج کرده است. بلانش تبزده و الکلی ابراز میکند که پس از مبارزهای طولانی با مرگی که همۀ خویشان او را از بین برده، کشتزار حیف و میل شده و از چنگ او درآمده است. او آمده است تا استلا را، به منظور بازگشتی ناممکن به جنوب و به گذشته، از شوهرش بازگیرد. استنلی واقعبین و عامی، جانور فوقالعادهای است که بر گروهی از دوستان که شبهایشان را به بازی پوکر میگذرانند مسلط است. بلانش که متوحش از استنلی و مجذوب اوست، یکی از قماربازان خجالتی و احساساتی به نام میچ[۱۱] را اغوا میکند. شبی در بازگشت از میهمانی، که به اتفاق میچ در آن شرکت کرده بود، به او اعتراف میکند که چون به انحراف جنسی شوهر جوان خود پی برده، در کشاندن او به سوی خودکشی دست داشته است. میچ در لحظهای سحرآمیز او را دلداری میدهد و بلانش به هقهق میافتد. اما استنلی پی میبرد که بلانش در شهر خود (لورل[۱۲]) دست به فحشا زده است و ماجرا را به میچ میگوید و بلانش در روز تولد خود بیهوده به انتظار میچ میماند؛ آنگاه همهچیز را با استلا که باردار است در میان میگذارد و مجبور میشود که با عجله او را به بیمارستان برساند. چندهفته بعد، بلانش میپذیرد که دست در بازوی پزشکی اندازد که او را به آسایشگاه روانی هدایت خواهد کرد و با زیبایی و وقار بیرون میرود.