امپریالیسم
اَمپریالیسم (imperialism)
طرفداری از حکومت امپراتوری، سیاستی مبتنیبر توسعه و گسترش نفوذِ جابرانۀ دولتی بزرگ بر دولتها یا نواحی دیگر، با هدف به زیر سلطه درآوردن آنها و غالباً با ضمیمهشدن قلمروهای جدید به قلمرو دولت قدرتمند. امپریالیسم در همۀ دورهها وجود داشته است. خاندانهای جو[۱] و چین در کشور چین (ح ۱۰۲۷ـ۲۰۶پم) و موریا[۲] در هند (۳۲۱ـ۱۸۵پم) نمونههای اولیۀ ایجاد امپراتوریاند. تلاشهای آتنیها برای کسب استیلای سیاسی و نظامی بر دولتشهرهای یونان به شکست نهایی آتن در جنگ پلوپونز (۴۳۱ـ۴۰۴پم) انجامید. اسکندر مقدونی امپراتوریای تشکیل داد که از شرق تا آن سوی ایران را دربر میگرفت و پیامآور پایان دوران دولتشهرهای یونان بهعنوان واحد سیاسی اصلی جهان باستان بود. در امپراتوری روم، سیاستهایی که تلویحاً در حکومت اسکندر وجود داشتند توسعۀ بیشتری یافتند. هرچند روم همچنان مرکز امپراتوری باقی ماند، حقوق شهروندی در راستای اندیشههای رواقی و مسیحی در سراسر امپراتوری گسترش یافت. از ۳۹۵م امپراتوری روم به دو نیمۀ شرقی و غربی تقسیم شد، که بخش شرقی بهصورت امپراتوری بیزانس تا ۱۴۵۳م به حیات خود ادامه داد، اما نهایتاً در این سال قربانی توسعهطلبی امپراتوری عثمانی شد. امپراتوری روم در بخش غربی در ۴۷۶م فرو پاشید، ولی آرمان امپراتوری را شارلمانی[۳]، حاکم فرانکها، که در ۸۰۰م پاپ تاج امپراتوری را بر سر وی گذاشت، از نو زنده کرد. گاه این رویداد را نماد بنیادگذاری امپراتوری مقدس روم میشناسند، اما در واقع تاجگذاری اوتوی اول[۴] در مقام امپراتور ژرمنها در ۹۶۲م را باید نقطۀ آغاز این امپراتوری بهعنوان نهادی مستمر دانست. امپراتوری مقدس روم، اگرچه در بیشتر طول عمر خود چیزی جز کنفدراسیونی ضعیف نبود، تا ۱۸۰۶ به حیات خود ادامه داد. در اروپای قرن ۱۶ تمرکز قدرت سیاسی در دست پادشاهان مطلقه با رشد طبقۀ اجتماعی نوظهوری موسوم به بورژوازی، یا طبقۀ سوداگر، و نیز جستوجوی کاشفان اروپایی در دنیای نو و آسیا برای یافتن فلزات قیمتی و دیگر کالاهای تجاری، مقارن بود. مکتب سوداگری، قدرت دریایی، و تشکیل ارتشهای قدرتمند ملی انگیزهای برای بهراهافتادن موج جدیدی از امپریالیسم هم در قارۀ اروپا و هم در نقاط دور از این قاره فراهم آوردند. نیکولو ماکیاولّی، دیپلمات و اندیشهورز سیاسی قرن ۱۶ ایتالیا، اینگونه توسعهطلبیها را تجلّی طبیعی خوی تجاوزطلبی انسان میدانست. اصطلاح امپریالیسم بیش از همه بهمعنی استعمارگری و تقسیم جهان به حوزههای نفوذ قدرتهای اروپایی در قرن ۱۹ بهکار رفته است. یکی از چهرههای برجستۀ امپریالیسم قرن ۱۹ سسیل رودز[۵]، سرمایهدار انگلیسی و دولتمرد افریقای جنوبی، بود. مستعمرات موجود در آسیا و افریقا نیروی کار ارزان، مواد خام فراوان، و بازارهای بکر در اختیار تولیدکنندگان اروپایی، که انقلاب صنعتی آنها را به تکاپو درآورده بود، میگذاشتند. از این گذشته، وجود این مستعمرات قدرتهای اروپایی را پرصلابتتر جلوه میداد. مثلاً، فرانسه بخش اعظم امپراتوری خود را پس از شکست از آلمان در ۱۸۷۰ بهدست آورد. افزون بر این، امپریالیسم با مفاهیم برتری نژادی و اخلاقی، که در عبارتهای ظاهراً معقولی چون «بار مسئولیت سفیدپوستان» برای متمدنکردن مردمان عقبافتاده توجیه میشد، نیز پیوند داشت. در نیمکرۀ غربی، بخش اعظم امریکای لاتین زیر کنترل تجاری و مالی ایالات متحده درآمد. امپریالیسم اقتصادی، که نامی بر اینگونه توسعهطلبی است، نخستینبار با نگاهی جدّی در نوشتههای جان اِی هابسون[۶] به نقد کشیده شد. او امپریالیسم را محصول تلاش طبقات سرمایهدار کشورهای صنعتی برای دستیابی به سود اقتصادی میانگاشت. ولادیمیر ایلیچ لنین بعدها به این نظریه شاخ و برگ بیشتری داد و مارکسیستهای بعدی نیز بر این شاخ و برگها افزودند (← مارکسیسم). نظریۀ مارکسیسم بر آن است که امپرالیسم که به جنگ میانجامد نتیجۀ ناگزیر و نهایی رقابت اقتصادی است. پیامد ضروری نظریۀ مارکسیسم این بود که امپریالیسم پدیدهای گذراست که ویژگی مناسبات میان دولتهای سرمایهدار را تشکیل میدهد و نظم جهانی کمونیستی جای آن را خواهد گرفت. پس از جنگ جهانی دوم، امپریالیسم شکل جدیدتری به خود گرفت؛ دیگر نشانی از امپراتوریهای قدیم نبود و مستعمرههای پیشین، غالباً پس از مبارزههای طولانی در راه رهایی ملی، به دولتهای مستقل تبدیل شده بودند. تا دهۀ ۱۹۹۰ ایالات متحده امریکا و اتحاد جماهیر شوروی بر سر نفوذ بر کشورهای تازهتأسیس، اغلب از طریق اعطای کمکهای اقتصادی و نظامی به حکومتهایشان، با یکدیگر رقابت داشتند. از مداخلۀ مستقیم نظامی هم معمولاً بهعنوان حربهای نهایی استفاده میشد که برخی از نمونههای برجستۀ آن عبارتاند از مداخلۀ امریکا در ویتنام، جمهوری دومینیک، و پاناما؛ استفادۀ شوروی از سربازان کوبایی در افریقا؛ و تهاجم شوروی به مجارستان و چکسلواکی. انگلستان و فرانسه هم بر برخی از مستعمرههای پیشین خود در افریقا همچنان اعمال نفوذ اقتصادی میکردند. کشورهای کمتر توسعهیافته به امپریالیسم اقتصادی نو (موسوم به نوامپریالیسم[۷]) اعتراض دارند و مدعیاند که مانعی جدی در راه تلاشهای آنها در جهت رشد و استقلال اقتصادی است. بسیاری از اعراب جنگ ۱۹۹۱ خلیج فارس را امپریالیستی میدانستند و معتقد بودند که این جنگ برای تضمین ادامۀ دسترسی جهان صنعتی به نفت ارزان بهراه افتاده است. ناظرانی هم که جهانیشدن اقتصادی در آستانۀ قرن ۲۱ را نظم جهانی امپریالیستی جدیدی میدانستند دیدگاه مشابهی داشتند.