ایدئالیسم

از ویکیجو | دانشنامه آزاد پارسی

ایدئالیسم (idealism)
نگرشی که مطابق آن ذهن، حقیقت اساسی و جهان مادی و فیزیکی، تنها به‌مثابۀ ظهور یا بیانی از ذهن و یا یک امر ذهنی بالذات است. ایدئالیسم را معمولاً در مقابل رئالیسم (واقع‌گرایی) و ماتریالیسم (ماده‌گرایی) به‌کار می‌برند. این اصطلاح را نخستین‌بار لایب‌نیتس در اوایل قرن ۱۸ در مورد فلسفۀ افلاطون که معتقد به اصالت ایده (یا مُثُل) بود، به‌کار برد. غالباً هر نظام فلسفی که جهان فیزیکی را وابسته به ذهن می‌داند، ایدئالیستی نامیده می‌شود حتی اگر متضمن پیش‌فرض‌های نهان دیگری نیز باشد، پیش‌فرض‌هایی همچون قول به یک واقعیت بنیادی‌تر در ورای ماهیات ذهنی و فیزیکی همچون شیء فی‌نفسه در نظام فکری کانت. همچنین برخی، دایرۀ شمول اصطلاح ایدئالیسم را به نظام‌هایی محدود می‌کنند که بر طبق آن‌ها امری متعالی است که به واقعیت شکل می‌بخشد. گروهی نیز واژۀ ایدئالیسم را به دیدگاهی منتسب می‌کنند که جهان فیزیکی را در نسبت با واقعیت متعالی‌تر ذهنی، غیر واقعی می‌داند همچون نظام مُثُل افلاطونی. به تعبیری، یک فیلسوف تنها در صورتی ایدئالیست است که باور داشته باشد که جهان فیزیکی به یکی از این سه نحو وجود دارد: ۱. تنها به‌صورت یک ابژه برای ذهن؛ ۲. تنها به‌عنوان محتوای ذهن؛ ۳. تنها به‌مثابه چیزی که در ذات خود، ذهنی است. برخی از ایدئالیست‌ها بر این باورند که هر شیء فیزیکی از ذهن مشتق می‌شود و گروهی یک گام فراتر می‌گذارند و هر چیزی را مشتق از ذهن می‌دانند مگر خود ذهن. اما چنین اندیشه‌ای نزد کانت قابل قبول نمی‌نماید، زیرا او به شیء فی‌نفسه که نه ذهنی است و نه مشتق از ذهن باور دارد، احتمالاً شوپنهاور نیز نمی‌تواند چنان نظری را بپذیرد زیرا او نیز به‌وجود اراده‌ای بی‌کران معتقد است که در تطبیق با فلسفۀ کانت، در تناظر با شیء فی‌نفسه قرار می‌گیرد. ایدئالیست‌ها دلایل گوناگونی برای وابستگی اشیاء فیزیکی به ذهن عنوان کرده‌اند. ممکن است یک ایدئالیست تنها به یک ذهن واحد باور داشته باشد و یا اشیاء فیزیکی را مشتق از اذهان متکثر بداند. همچنین توجه به تفاوت‌های میان رویکردهای ایدئالیسم هستی‌شناختی و ایدئالیسم معرفت‌شناختی از اهمیت بسیاری برخوردار است. دو نمونۀ بزرگ از دو گونه ایدئالیسم مذکور، جورج بارکلی و ایمانوئل کانت هستند. ایدئالیسم هستی‌شناختی، هستی شیء فیزیکی را وابسته به ذهن می‌داند. ایدئالیسم معرفت‌شناختی شیء را آن‌گونه که نزد ماست وابسته به ذهن می‌داند و شیء را آن‌گونه که مستقل از ذهن ماست غیرقابل شناخت می‌پندارد.

ایدئالیسم هستی‌شناختی بارکلی. نخستین فیلسوفی که در غرب مبانی ایدئالیسم را استوار کرد اسقف انگلیسی جورج بارکلی بود که ایدئالیسم موحّدانۀ او فلسفۀ جدید را وارد مرحلۀ تازه‌ای کرد. نزد بارکلی تنها دو گونۀ موجود وجود دارد: روان یا ذهن و تصورات یا صورت‌های حسی. ابژۀ فیزیکی آن‌چنان که ما آن را ادراک می‌کنیم مجموعه‌ای از صورت‌های حسی یا تأثیرات حس است. بنابراین یک سیب به هنگامی‌که توسط ما به ادراک درمی‌آید، مجموعه‌ای است از نمودهایی حسی که توسط ذهن دریافت می‌شوند. در مورد اشیاء یا ابعادی از اشیاء که توسط اذهان متناهی ما ادراک نمی‌شوند، دو حالت قابل تصور است: یا ذهن متناهی می‌تواند با طی مراحل ویژه‌ای به جایی نایل شود که بتواند آن شیء را ادراک نماید، همچون جست‌وجو برای چیزی از راه بوییدن آن و یا آن‌ها تنها توسط یک ذهن نامتناهی و متعالی دریافت می‌شوند. گزینۀ دوم بلاواسطه راجع به خداست و گزینۀ اول صورت‌هایی هستند که خدا آن‌ها را پس از طی مراحل مشخصی توسط ما، در ما قرار می‌دهد. اشیاء هنگامی که توسط اذهان متناهی ما ادراک نمی‌شوند همچنان وجود دارند و این تداوم وجود، مستلزم وجود یک ذهن نامتناهی است که اشیاء را همواره و در همه حال به ادراک خویش درآورد. بارکلی این استدلال را برهانی محکم برای اثبات وجود خدا می‌داند.

ایدئالیسم استعلایی کانت. برخی ممکن است کانت را یک پدیدارگرا بدانند که نظریۀ خود را با تبیین این نکته تکمیل نموده است که چرا تجربیات حسی در نزد ما آن‌چنان اند که هستند. با این حال او پاسخ به این پرسش را برای ما غیرقابل دسترس می‌داند و تنها تبیین ممکن را افعال ناآگاهانه‌ای می‌داند که در فرآیند شناخت از ما صادر می‌شود. از دیدگاه او ما هیچ شناختی از ذات واقعی شیء فی‌نفسه نمی‌توانیم داشته باشیم. استدلال کانت در توضیح ایدئالیسم استعلایی‌اش با استدلال‌های بارکلی کاملاً متفاوت است. استعلاء در نزد کانت به‌معنای استفاده از توانایی‌های شناختی در راه کسب معرفت است. از دیدگاه کانت دو واقعیت شایستۀ توجه دربارۀ معرفت ما از جهان وجود دارد، جهانی که به باور او تنها ایدئالیسم استعلایی می‌تواند آن را توضیح دهد. اولاً معرفت ما راجع به جهان، معرفتی ترکیبی و ماتقدم یا پیشینی است، بنابراین ما می‌دانیم که حساب و اصول اقلیدس در مورد جهان فیزیکی به‌مثابۀ یک کل، کاربرد دارد، جهانی که هر فرآیند فیزیکی یا ذهنی در تطابق با قوانین جهان شمول علّی رخ می‌دهد و جهانی که در آن هر تغییری مستلزم وجود یک شالودۀ پایدار مادی است که آن را به‌طور کمّی حفظ کند. ثانیاً نه معرفت پیشینی و نه شناخت تجربی نمی‌توانند به سؤالات گره‌خورده به تقدیر بشر همچون پرسش از وجود خدا و یا فناناپذیری انسان پاسخ گویند. تنها بیان ممکن از معرفت ترکیبی ماتقدم ما نسبت به طبیعت شناختی خود ما، مکان و زمان صورت‌های شهود ادراکی ما هستند. علیت، جوهر، عرض و همانند آن‌ها مقولاتی هستند که به‌کمک آن‌ها وحدت جهان و تجربۀ عملی و ممکن خود از شیء فی‌نفسه یا «نومن» را برمی‌سازیم، نومنی که ذات آن به‌ناگزیر برای ما ناشناخته خواهد ماند. ما برای پرسش‌هایی راجع به خدا و جاودانگی نمی‌توانیم پاسخی داشته باشیم، زیرا این موضوعات متعلق به حقیقت مطلق هستند و نه حقیقتی که نزد ما و در دسترس ماست. به‌همین دلیل می‌توان ایمان داشت که مفاهیم خدا و جاودانگی با طبیعت اخلاقی ما سازگار است.

ایدئالیسم مطلق آلمانی و انگلیسی. فیخته، شلینگ و هگل هرکدام به‌گونه‌ای متفاوت بر این باورند که جهان تنها به‌واسطۀ تحقق عینی مفاهیم ذهن، ادراک می‌شود. این نظر وجه تشابه آن‌ها با کانت است اما آن‌ها در بیان این امر که چرا مقولات آن‌چنانند که هستند و چرا یک وحدت واقعی در تجربۀ مشترک اذهان ظاهراً متفاوت وجود دارد، گامی فراتر از کانت می‌نهند. به باور آن‌ها، نهایتاً جهان بر یک ذهن یا عقل واحد کلی مبتنی است. آن‌ها یک «خود» یا سوژۀ متعالی را با جوهر واحد اسپینوزا جایگزین می‌کنند. در کشورهای انگلیسی‌زبان نیز در اواخر قرن ۱۹‌م نوعی از ایدئالیسم ظهور کرد که مبتنی‌بر «امر مطلق» بود و استوارترین تبیین آن توسط برادلی صورت گرفت. در میان مخالفان ایدئالیسم، کارل مارکس از همه مشهورتر است. او که تحقق هدایت انسانی را منوط به فعل یا عمل مولّد (پراکسیس) می‌دانست هرگونه رویکردی را که تقدم اندیشه بر عمل را تأیید می‌کرد غیر واقع‌انگار یا ایدئالیستی می‌نامید. مارکسیست‌ها اصطلاح ایدئالیسم را به‌صورت حربه‌ای برای تحقیر مخالفان خود به‌کار می‌بردند.