تجربه
تجربه (experience)
از مباحث محوری فلسفۀ ذهن، همشأن و همراه مفهوم آگاهی. تجربه را بهمسامحه جریان رویدادهای خصوصی میدانند که فقط بر دارندۀ آنها معلومند و حداکثر در روابطی مبهم با رویدادهای دیگر، نظیر وقایع جهان خارج یا جریان مشابهی در دارندۀ دیگر، قرار دارند. جریان مزبور آگاهیدارندۀ آن را شکل میدهد. بنابراین میان ذهن و جهان افتراق کاملی وجود دارد و این شکاف پس از ایجادشدن بهرغم تلاشهای عظیم فلسفی پرشدنی نیست. ایدئالیسم[۱] و نیز شکاکیت[۲] از پیآمدهای آنند. از اینرو هدف فلسفۀ متأخر شکلبخشیدن به مفهومی از تجربه با دشواری و ابهام کمتر است تا آن را به عینه دسترسپذیر کند، بهگونهای که واقعیات مربوط به نحوۀ تجربۀ شخص از جهان اصولاً همانقدر شناختپذیر باشند که مثلاً واقعیات مربوط به بیعلاقگی همین شخص به غذا. نقطۀ آغاز این هدف میتواند از مشاهدۀ این امر که تجربهها محتواهایی دارند فراهم شود: این تجارب، جهان را به انحای مختلف به ما نشان میدهند و نحوۀ تلقی ما از جهان با کلمات و رفتار ما آشکار میشود. رابطۀ من با تجربۀ خودم شامل حافظه، بازشناسی و توصیف است که جملگی از مهارتهایی برمیخیزند که به یکسان در مراودات میان اشخاص استفاده میشوند. اخیراً بر شیوهای تأکید میشود که در آن باید تجربه را یک «ساخته» یا محصول فعالیت بسیاری از نظامهای شناختی فرعی دانست. کانت با این اندیشه آشنا بود زیرا تجربه را برابرنهاده یا ترکیبی از عملکردهای فعال ذهن میدانست. اینکه چنین برداشتهایی تا چه حد تمایز میان چیزها را آنگونه که عینیت دارند و آنطور که از درون به نظر میرسند، ازبین میبرند بهشدت محل بحث و گفتوگو است. گمان غالب این است که چنین دیدگاههایی مرز میان تجربه و نظریه را مخدوش و صورتبندی آموزههای سنتی نظیر تجربهگرایی[۳] (امپریسم) را دشوارتر میکنند.