تحلیل
تحلیل
روندِ تقسیم و تجزیۀ یک مفهوم به اجزای سادهتر آن به نحوی که ساختار منطقی آن آشکار شود. صورت ساده و ابتدایی تحلیل را با تعریف واژه در فرهنگ میتوان نشان داد، مثلاً میش، گوسفندِ مادۀ پشمدار است.
فلسفۀ تحلیلی. راسل[۱]، ویتگنشتاین[۲] متقدم و مور[۳] در آغاز قرن ۲۰، با استفاده از دستاوردهای منطق، کوشیدند تا به ارائۀ شرایط صدق قضایا با روندی که ساختارِ منطقیِ نهفته در ظاهر گزارهها و جملات را آشکار کند، بپردازند. فلسفۀ تحلیلی[۴] بر آن بود که رویکردی علمی و عینی برای حل مسائل سنتی فلسفه طرح کند. همچنان که ریاضیدان میتواند تصوری پیچیده را با سلسله عملیات سادهتر ریاضی وصف کند، فیلسوف هم باید بتواند ماهیت مفاهیم پیچیده را به کمک تصورات و عملیاتِ سادهترِ سازندۀ آنها بشناسد. برنامۀ تحلیل در کارهای پوزیتیویستهای منطقی[۵]، بهویژه کارناپ[۶]، به اوج خود رسید و تقریباً کل فلسفۀ انگلیسی ـ امریکایی نیمۀ اول قرن ۲۰ و سالهای پس از آن را تحت تأثیر قرار داد. هرچند آرمان تحلیل با اصرار بر ژرفکاوی در معنا در همۀ سطوح و مراحلِ فلسفیدن تأثیر شفابخش عمیقی بر فلسفه داشت، اعتماد آغازین به آن زیاده از حد خوشبینانه دانسته شد. زیرا، اولاً، معلوم شد که فقط تعداد اندکی از مفاهیم پذیرای تحلیلی مناقشهناپذیرند. ثانیاً، هویت مفاهیم چندان ناشی از ساختار درونی خود آنها نیست، بلکه از جایگاه آنها در نظریه یا شبکۀ وسیعتری از آموزهها و عملکردها ناشی میشود. ثالثاً، صرفنظر از آموزههای تجربهگرایانه[۷] یا اتمیستی[۸]راه عمدهای برای تعیین نقطۀ توقف تحلیل یا حتی برای تعیین جهت پیشروی آن وجود ندارد، و سرانجام اینکه آزمون موفقیت تحلیل، یعنی نمودارشدن ساختار پیچیدهای که در واقع مترادف با مفهوم اولیه است، در عمل مشکوک و نامطمئن از کار درخواهد آمد و به جای آنکه داوری بیطرف برای نظریۀ فلسفی باشد، در پرتو همان نظریهها موضوع مناقشه و ایراد خواهد شد. تحلیل در نزد قدما، به پیروی از یونان که آن را آنالوطیقا میخواندند، در دو حوزۀ تصورات (با تأکید بر تصورات کمتر کلی و بازگرداندن آنها به تصورات بیشتر کلی) و حوزۀ تصدیقات (با هدف ایضاح وضع مقدمات و بازشناسی نوعی و شکل قیاس) محل بحث بوده است.