تداعی گرایی
تداعیگرایی (associationism)
(یا: پیآیند انگاری) نظریهای در روانشناسی، که بر پایۀ آن ذهن از طریق تداعی و ترکیب عناصر ساده و تحویلناپذیر مطالب را میآموزد. ارسطو معتقد بود که ذهن به چهار روش تصوری را به تصور (یا اندیشهای را به اندیشۀ) دیگر ربط میدهد: شباهت (پرتقال و لیمو)، تفاوت (سرد و گرم)، مجاورت زمانی (طلوع آفتاب و بانگ خروس) و مجاورت مکانی (فنجان و نعلبکی). جان لاک[۱] و دیوید هیوم[۲]، فیلسوفان تجربهگرای بریتانیایی، بر اهمیت ادراکات حسی در تداعیگرایی تأکید کردند. در قرن ۱۹ فیلسوفان دیگری چون دیوید هارتلی[۳]، جان استوارت میل[۴] و اَلگزاندر بین[۵]، تدوین نظریههای تداعیگرایی را پی گرفتند و مکتب تداعیگرایی را در روانشناسی ایجاد کردند. دیگر قوانین این مکتب، علاوه بر چهار قانون اصلی ارسطو برای تداعی، عبارتاند از شدت، جداییناپذیری، و تکرار. کتاب تحلیل پدیدههای ذهن انسان[۶] (۱۸۲۹)، اثر جیمز میل[۷]، بازتابندۀ اوج اهمیت و نفوذ تداعیگرایی بود. پیدایش روانشناسی تجربی جدید، در اواخر قرن ۱۹، به تعدیل مجدد مفهوم تداعیگرایی منجر شد. عناصرِ تحویلناپذیرِ[۸] تداعیکنندۀ یکدیگر، از آن پس، محرک و پاسخ نامیده شدند. ممکن است محرکی، پاسخ یا محرک دیگر را تداعی کند، یا پاسخی با پاسخ دیگر، یا یک ترکیب محرکپاسخ با ترکیب محرکپاسخی دیگر تداعیکنندۀ یکدیگر باشند. همۀ روانشناسان سرشناس رفتارگرا از ساختکار تداعیگرایی استفاده کردهاند. هرچند رفتارگرایان معتقدند که همۀ فرآیندهای فکری را میتوان بر اساس ارتباط محرک و پاسخ تبیین کرد، روانشناسان دیگر به هیچوجه این رویکرد را، برای توجیه تفکر خلاق و رفتار کلامی، کارآمد نمیدانند.