تناقض
تناقُض
در لغت بهمعنی ناسازگاری با یکدیگر؛ یا: ناسازه. اجتماع یک قضیه و نقیض آن. طبق اصل عدم تناقض چنین جمعی ممتنع است. دلیل متعارف برای اثبات ناسازگاری مجموعهای از قضایا یا گزارهها نشاندادن تناقضی است که ممکن است میان آنها وجود داشته باشد. این اصطلاح در آثار هگلی و مارکسیستی بهمعنای وسیعتری بهکار رفته است. ممکن است در این آثار تناقض جفتی از صفات باشد که با هم تنشی ناپایدار در نظامی سیاسی یا اجتماعی بهوجود آورند: مثلاً تناقض سرمایهداری میتواند رشد انتظاراتی در کارگران باشد که نظام قادر به برآوردن آنها نیست. شکاف میان این تناقض و تناقض حقیقی برای هگل به گستردگی این شکاف نزد متفکران دیگر نیست، زیرا از نظر هگل میان نظامهای فکری و تجسم تاریخیشان معادلهای وجود دارد. تناقض در منطق قدیم، از احکام قضایا و از گونههای تقابل بهشمار میآمد مراد از تقابل اختلاف دو قضیه بود، بهگونهای که از صدق یکی کذب دیگری لازم آید. مانند دو قضیۀ «هر انسانی حیوان است» (صادق) و «برخی انسانها حیوان نیستند» (کاذب). قضیۀ نخستین را اصل و قضیۀ دوم را نقیض مینامند و از دو قضیه به متناقضان تعبیر میکنند. قضایای متناقض باید در زمینههایی اتحاد و در زمینههایی اختلاف داشته باشند: الف. زمینههای اختلاف عبارت است از، کم، کیف و جهت؛ ب. زمینههای اتحاد، عبارتاند از هشت مورد: ۱) موضوع؛ ۲) محمول؛ ۳) مکان؛ ۴) شرط؛ ۵) اضافه؛ ۶) جزء و کل؛ ۷) قوّه و فعل؛ ۸) زمان. ملاصدرا وحدت حمل را به وحدتهای هشتگانه افزود.