جامع
جامِع
(بهمعنای گردآورنده، جمعکننده و نیز بهمعنی تمام و کامل) اصطلاحی است در منطق و کلام: الف. در دانش کلام، ازجملۀ اسماءالحُسنی است که میتوان معانی آن را بدین شرح طبقهبندی کرد: الف. صفت ذات؛ یعنی خداوند جامع کمالات و خیرات است؛ ب. صفت فعل، چون میتوان افعال خدا را به افعال این جهان (آفرینش و راهنمایی) و افعال آن جهانی (حشر و حساب و ثواب و عقاب) تقسیم کرد. معانی جامع، بهمنزلۀ صفت فعل چنین خواهد بود: معانی این جهانی: ۱. آفرینش، یعنی خداوند در جریان آفرینش جامع اجزاست و با جمعآوردن اجزا، به آفرینش موجودات دست میزند؛ ۲. راهنمایی، یعنی خداوند، جامع قلوب است و قلوب احباب را به خود نزدیک و از اغیار دور میکند و این، عین راهنمایی و ارشاد است؛ معانی آن جهانی: ۱. حشر، یعنی جمع اجزا و خداوند، جامع اجزای پراکندۀ پیکر مردگان است در روز رستاخیز و میان روانها و تنها (ارواح و اجسام) پیوند برقرار میکند؛ ۲. حساب، چنان است که خداوند پس از زندهکردن دوبارۀ مردگان، آنان را در روز رستاخیز، در محشر، جمع میآورد و به کردارهای نیک و بدشان ثواب و عقاب میبخشد؛ ب. در دانش منطق: اصطلاحی است در باب معرّف و حجّت: الف. در باب معرّف، جامعبودن ازجملۀ شرایط تعریف است؛ مانند تعریف انسان به «حیوان ناطق» (← تعریف_جامع_و_مانع)؛ ب. در باب حجّت، جامع دارای دو معناست: ۱. حد وسط، جامع است، زیرا حد اصغر و حد اکبر را درنتیجه گرد میآورد؛ ۲. رابط ایجابی، یعنی از پیوند مثبت یا ایجابی حد اکبر و حد اصغر درنتیجه به «جامع» تعبیر میشود؛ مانند «ایرانی، با فرهنگ است»، بهمنزلۀ نتیجۀ قیاس «ایرانی، فرهنگپروراست/هر فرهنگپرور، با فرهنگ است». اگر این ربط، سلبی باشد از آن به «قاطع» (جداکننده) تعبیر میشود؛ مانند «ایرانی، بیفرهنگ نیست»؛ ۳. وجه جامع؛ در تمثیل، که از اقسام سه گانۀ حجت است، از وجه شَبَه دو امر جزئی به «جامع» تعبیر میشود. نیز ← تمثیل