جبرگرایی
جبرگرایی
(يا: موجَبيّت؛ جبر عِلّي؛ دترمينيسم) نظريۀ قائل به ايجاب و تعيين اعمال بهواسطۀ رويدادهاي قبلي و بيرون از ارادۀ آدمي. اين نظريه در فلسفه بر اصلي استوار است كه حدوث رويداد بدون علت را ناممكن ميداند. توفيق دانشمندان در كشف علل بعضي رفتارها و در مواردي هدايت آنها اين اصل را تقويت ميكند. دربارۀ تعريف دقيق اين اصطلاح همواره اختلافنظرها و مناقشاتي وجود داشته است. جبرگرايي فیزیکی[۱]، كه از ذرهباوري (اتميسم)[۲] دموكريتوس[۳] و لوكرتيوس[۴] سرچشمه ميگيرد، نظريهاي است كه بهموجب آن واكنشهاي انساني را ميتوان به روابطي ميان عوامل و عناصر زيستشناختي، شيميايي يا فيزيكي تحويل كرد؛ اين صورتبندي از جبرگرايي براي زيستشناسي اجتماعي و روانشناسي اعصاب نقشي بنيادي دارد. برعكس، جبرگرايي تاريخي[۵] كارل ماركس[۶] فراشخصي و عمدتاً اقتصادي است. برخلاف اين دو ديدگاه، جبرگرايي روانشناختي[۷]، كه شالودۀ فلسفي روانكاوي را تشكيل ميدهد، بر اين باور است كه نيات، نيازها و اميال افراد در تبيين رفتار انساني جنبۀ اصلي و اساسي دارند. جبرگرايي رفتارگر[۸] ي بوروس اسكينر[۹] با تعديل اين ديدگاه همۀ حالات روانشناختي دروني را به رفتارهاي آشكارا مشاهدهشدني تحويل ميكند. او در شرح خود از نظريه محرك ـ پاسخ از تحليلهاي جديد آمار و احتمالات در زمينۀ عليت استفاده ميكند. ژان پل سارتر[۱۰] و بعضي ديگر از فيلسوفان معاصر معتقدند كه دروننگري[۱۱]، جبرگرايي را رد ميكند زيرا با نگاه به درون خود متوجه ميشويم كه اعمال ما نتيجۀ انتخاب خود ما هستند و رويدادهاي قبلي يا عوامل خارجي آنها را ايجاب نكردهاند. اما جبرگرايان در پاسخ ميگويند كه چنين تجربههايي از آزادي اوهامي بيش نيستند و دروننگري روشي اعتمادناپذير و غيرعلمي براي فهم رفتار انساني است. با اين حال، اين ديدگاه در درون جامعۀ علمي با بيان اصل عدم حتمیّت[۱۲] ورنر هايزنبرگ[۱۳] تعديل يافته است. پژوهشهاي هايزنبرگ در مكانيك كوانتومي[۱۴] او را به اين نتيجه رساند كه دانشمند هم مشاهدهگر است و هم شركتكنندۀ فعال، و اين امر با خنثيبودن در تزاحم است و در ذات موضوع مورد مطالعه تأثير ميگذارد. او در اين نيز ترديد كرد كه آيا تعيين چارچوبي عيني براي تمايز علت از معلول ممكن است و آيا ميتوان يك معلول عيني، درحاليكه شخص هميشه جزيي از علت آن است، را شناخت؟ جبرگرايي را گاهي با اعتقاد به تقدير خلط ميكنند، اما جبرگرايي هرگز بر اين عقيده نيست كه اعمال و امور بشري را موجودي خارج از نظم علّي قبلاً تعيين كرده و سرنوشت انسان از پيش بهگونهاي اجتنابناپذير مقرر شده است.