حادث و قدیم
حادث و قدیم
حادث در لغت بهمعنای نو و قدیم به معنای کهنه است. در اصطلاح فلسفه و کلام، حادث چیزی است که نیستی آن بر هستیاش تقدم داشته باشد، و قدیم عبارت از موجودی است که نیستی مقدم بر هستی برای او فرض نمیشود. حادث و قدیم انواعی دارد که از آن جمله است: ۱. ذاتی: حادث ذاتی موجودی است که بر عدم ذاتی خود مسبوق است، مانند تمام ممکنالوجودها؛ و قدیم ذاتی موجودی است که به عدم ذاتی خود مسبوق نیست مانند واجبالوجود. ۲. زمانی: حادث زمانی چیزی است که مسبوق به عدم خود در بستر زمان است، یعنی زمانی بوده است که آن چیز در آن وجود نداشته است. قدیمِ زمانی موجودی است که همیشه بوده و هیچگاه نبوده است که نبوده. پس حادث یا قدیم زمانی بودن موجودی فرع بر این است که آن موجود «زمانی» باشد یعنی در «ظرف زمان» قرار گیرد، یا به عبارت دیگر خارج از آن، زمان وجود داشته باشد، تا بتوان دربارۀ او گفت که «همیشه و در همۀ زمانها» بوده (قدیم) یا نبوده (حادث) است ، مانند مجرّدات که بهعلت غیر مادیبودن غیر زمانیاند، و کل جهان که فاقد ظرف زمانی است، زیرا زمان از دل ماده و حرکت آن زاده میشود و چیزی خارج از آن نیست. جهان در کل خود زمان ندارد همچنان که مکان ندارد. جهان لازمان و لامکان است و پیش و پس زمانی ندارد تا گفته شود در آن زمان بوده یا نبوده است. تصور زمانی خارج از جهان توهمی بیش نیست و ناشی از انس دایمی ما به حوادث زمانی و مکانی است. با این بیان، بحث دربارۀ حادث یا قدیم (زمانی) بودن جهان بیمعناست. متکلمان وقتی سخن از حدوث میگویند معمولاً حدوث زمانی را مراد میکنند، اما در اصطلاح فلسفی، مفهوم حدوث اعم از زمانی و ذاتی است. زیرا متکلمان ملاک نیازمندی معلول به علت را حدوث زمانی آن میدانند یعنی موجودی که زمانی نبوده و سپس بود شده محتاج علت است، امّا در فلسفه، بهویژه در حکمت متعالیۀ ملاصدرا، معلول به این دلیل نیازمند علّت است که تمام هویت آن این است که «فعل» یا «کار» است و به تعبیر فلسفی، هویت آن هویت تعلقی است. کار بودن کار به این نیست که حادث باشد یا قدیم، بلکه به نفس کار بودن است. کار اگر حادث باشد، کار حادث است و اگر قدیم باشد، کار قدیم است، و به هر حال کار است. جهان یک واحد کار است. خواه حادث باشد یا قدیم. در مباحث مربوط به حدوث و قدم باید این نکته را از نظر دور نداشت. در متون دینی آنجا که سخن از حدوث عالم میرود مقصود حدوث ذاتی و مخلوقیت آن، یعنی نیازمندی آن به خالق و صانع است که لزوماً به معنای حادث زمانی نیست. به همین ترتیب وقتی قدیم بودن جهان نفی میشود، نظر به قدیم ذاتی بودن آن یعنی بینیازی از علت است که لزوماً به معنای قدیم زمانی نبودن نیست. موجودی که قدیم ذاتی نیست محتاج و متکی به علت است و اگر به فرض قدیم زمانی باشد به این معناست که همواره بوده و همیشه محتاج و متکی به علت بوده و هست، یعنی نیاز او به علت نیز قدیم و همیشگی است. متکلمان معمولاً از حادث بودن جهان دفاع کرده و قدیم را منحصر به ذات باری دانستهاند در حالی که فلاسفه اصول و کلیات عالم را قدیم و افراد و جزئیات آنها را حادث میدانستند؛ امّا تامّلات دقیقتر، توسط فلاسفۀ متاخر از جمله علامه طباطبایی (در مقالۀ چهاردهم اصول فلسفه) نشان داد که اصولاً بحث حدوث و قدم عالم بیمعنا بوده و دلایلی که در اثبات آن آورده میشود بیاساس است.