خودمختاری (فلسفه)

از ویکیجو | دانشنامه آزاد پارسی

خودمختاری (فلسفه) autonomy

در فلسفه، قابلیت اداره کردن و هدایت خویشتن. فاعل عمل، هنگامی خودمختار است که افعالش به‌راستی از خود او صادر شده باشد. ضرورت این آزادی اخلاقی، نخست در آثار روسو[۱] مطرح می‌شود و سنگِ ‌بنای نظریۀ کانت[۲] دربارۀ اخلاق را تشکیل می‌دهد که در آن اختیارً شرط ضروری عمل اخلاقی است. اشکال این مفهوم در آن است که امیال، گزینش‌ها و اعمال ما همگی تا حدودی به‌واسطۀ عواملی خارج از تسلط ما، از جمله عواملی که از آغاز در شکل‌گیری شخصیت‌های ما دخیل هستند، تعیین و ایجاب می‌شوند. پس به‌ سهولت می‌توان دید که خودمختاری حقیقی، افسانه‌ای بیش نیست. با این حال، این مفهوم حائز اهمیت است؛ زیرا می‌توان قبول کرد که فقط فاعلانی که خودمختار عمل می‌کنند، مسئول اعمال خویش‌اند. اما این عقیده نیز به تناقض دچار می‌شود. خودمختاری غالباً با حالت بندگی هواهای نفسانی، در تعارض است. اما اگر فرد خودمختار را بتوان مسئول اعمال خویش دانست، (با توجه به بندگی هواهای نفسانی) بی‌درنگ این نتیجه حاصل می‌شود که هیچ‌کس مسئول اعمال بد نیست. در دفاع از این مفهوم پیشنهاد می‌شود که فاعلانِ اعمال را وقتی خودمختار بدانیم که فقط از عقل فرمان بگیرند، یعنی یا انگیزه‌های عقل‌پسند عمل خویش را تأیید کنند یا توانایی تغییر آن‌ها را بیابند. فاعلانِ عمل هنگامی نامختارند که ارادۀ آن‌ها تحت تسلط عامل دیگری باشد. باید توجه داشت که نامختار ممکن است نه به علت تسلط یک فرد دیگر، بلکه به علت عوامل و اجبارهای خارجی دیگری خودمختار نباشد. در فلسفۀ اخلاقِ کانت، این دو اصطلاح معنای خاص‌تری دارند. خودمختاری به معنای توانایی شناخت مقتضای اخلاقیات است؛ عمل اخلاقی به معنای آزادی تعقیب غایات خودمان نیست، بلکه عملی است مطابق با قواعد عینی و کلی رفتار که مهر تأیید خود را فقط از عقل می‌گیرد. بسیاری از نظریه‌پردازان اخلاق، ازجمله فمینیست‌ها[۳]، اهمیت و محوریت مفهوم خودمختاری را نفی می‌کنند و آن را توهّمی می‌دانند که سرچشمه‌های اجتماعی و فردی اندیشه‌ها و افعال را به محاق می‌برد. 

 



  1. Rousseau
  2. Kant
  3. Feminists