دلالت
دلالت
(در لغت بهمعنای راهنمایی) در اصطلاح منطق، آگاهییافتن از چیزی بهمنظور حصول آگاهی از چیزی دیگر؛ مثلاً علم به دود که سبب علم بهوجود آتش میشود. دلالت، به دو گونه طبقهبندی میشود: ۱. عامل وضع، طبع، و عقل؛ بدین معنا که اگر اساس رسیدن از دالّ به مدلول، وضع یا قرارداد باشد از آن به دلالت وضعی یا تواطی تعبیر میشود، مثل دلالت الفاظ بر معانی، و اگر این عامل طبع و سرشت باشد، مانند آگاهی به سینهدرد از طریق سرفه دلالت را دلالت طبعی مینامند و اگر عقل در رسیدن از دال به مدلول یگانه عامل مؤثر بهشمار آید، مانند آگاهی به آتش از دیدن دود، دلالت را دلالت عقلی نام مینهند؛ ۲. عامل حواس؛ از آنجا که در نظر منطقیان دالها یا صوتی و لفظی هستند و با حس شنوایی دریافت میشوند، یا غیرصوتی و غیرلفظی هستند و با حسی غیر از حس شنوایی ادراک میشوند، هریک از دلالتهای سهگانۀ وضعی، طبعی و عقلی به لفظی و غیرلفظی تقسیم میشود. دلالت وضعی غیرلفظی مثل دلالت علائم راهنمایی و رانندگی بر معانی خاص؛ دلالت طبعی غیرلفظی مثل دلالت پریدگی رنگ بر ترس یا بیماری؛ دلالت عقلی غیرلفظی، مثل دلالت دود بر آتش. تقسیم دیگری نیز در میان منطقیان قدیم رایج بود. آنها دلالت وضعی لفظی را به سه قسم تقسیم میکردند: مطابقه، تضمّن و التزام. به نظر آنها دلالت مطابقه، از نوع دلالت حقیقی و دلالت تضمّن و التزام، از نوع دلالت مجازی بود. مراد آنها از دلالت مطابقه یا مطابقی آن بود که لفظ برمعنای حقیقی و کامل خود دلالت کند. اما اگر لفظ بر جزئی از معنای خود دلالت میکرد آن را تضمّنی میخواندند و اگر لفظ بر لازم معنای خود، یعنی معنایی که به دلالت عقلی یا عرفی همراه با کلمه شده است، مانند دلالت «حاتم» بر «بخشندگی» یا دلالت «شیر» بر «شجاعت» دلالت میکرد، آن را دلالت التزامی میگفتند. این تقسیم دلالت در ادبیات نیز معتبر است و از آن به «کنایه» تعبیر میشود. امروزه اکثر مباحث «دلالت» را ذیل معناشناسی یا سمانتیک مطرح میکنند. نیز← معناشناسی