روان کاوی
روانکاوی (psychoanalysis)
روشی پرنفوذ در درمان بیماریهای روانی. نظریۀ روانکاوی، که بر فرآیندهای روانی ناخودآگاه تأکید دارد، روانشناسی عمقی[۱] نیز نامیده میشود. مکتب روانکاوی از مشاهدات و آزمایشهای بالینی زیگموند فروید[۲]، روانپزشک اتریشی، سرچشمه گرفت و او این نام را بر آن نهاد. در دهۀ ۱۸۹۰، فروید با همکاری یوزف برویر[۳]، با استفاده از هیپنوتیسم[۴] به مطالعه روی بیماران روانرنجور[۵] پرداخت. نتیجهای که آنان از مشاهدات خود بهدست آوردند این بود که وقتی منشأ افکار و امیال در حالت هیپنوتیسم به خودآگاه[۶] بیمار آورده میشود او بهبود مییابد. فروید پس از آن که دریافت اغلب بیمارانش حتی بدون اینکه هیپنوتیسم شوند آزادانه از مسائل خود صحبت میکنند، روش «تداعی آزاد[۷]» را ابداع کرد. در این شیوه بیمار تشویق میشد که هرچه را به ذهنش خطور میکرد، بدون توجه به پسندیدگی یا مناسبتش بر زبان بیاورد. آنگاه فروید مشاهده کرد که برخی از بیماران در تداعی آزاد راحت نیستند و نتیجه گرفت که بعضی تجربههای دردناک از ذهن رانده میشوند و اجازۀ ورود به خودآگاه را نمییابند. نکتۀ دیگری که در اوایل کار توجه فروید را جلب کرد، این بود که بیشتر خاطرههای سرکوبشده مربوط به تجربههای جنسی ناراحتکننده است. از اینرو، فرضیهای مطرح کرد با این مضمون که اضطراب نتیجۀ انرژی سرکوفتۀ (لیبیدوی[۸]) مرتبط با میل جنسی است و این انرژی سرکوفته بهصورت علایم مختلفی نمود مییابد که همچون سپر دفاعیِ روانی عمل میکنند. اسلوبِ تداعی آزاد ابزاری برای مطالعۀ معنی رؤیاها، لغزشهای زبانی، فراموشی، و دیگر خطاهای زندگی روزمره فراهم آورد. از این پژوهشها، فروید به الگوی تازهای از ساختار شخصیت رسید: نهاد[۹]، خود[۱۰]، و فراخود[۱۱]. «نهاد» خزانۀ ناخودآگاه میلها و محرکهای ریشهدار در پیشینۀ موروثی و ناظر بر حفظ حیات و تولید مثل است. «خود» در سطوح آگاه و نیمهآگاه ذهن عمل میکند و آن بخش از شخصیت است که واقعیتهای ادراک، شناخت، و امور اجرایی را مدیریت میکند. «فراخود» نیز ظرف آرمانها و ارزشهای برگرفته از محیط شخص و شئونات خانوادگی و اجتماعی اوست، و نقش ممیز عملکرد «خود» را ایفاد میکند. روانکاوی، بهمنزلۀ نظامی فرضیهای، بر سه مفهوم اصلی استوار است. مفهوم اصلی ناخودآگاه است؛ مخزنی در ذهن شخص، حاوی عناصر و تجربیاتی که شخص از آنها آگاه نیست، ولی تا حدی میتوان آنها را به سطح پیشآگاهی یا آگاهی رساند و با بررسی جنبههایی از رفتار به آنها پی برد. دومین مفهوم اساسی و وابسته به مفهوم اصلی مقاومت است؛ فرآیندی که در آن، یک نیروی سرکوبگر فعال از ورود عناصر ناخودآگاه به ضمیر آگاه جلوگیری میکند. سومین مفهوم اساسی انتقال است که فروید آن را به تجربه دریافت. او هنگام بررسی نخستین بیمارانش مشاهده کرد که آنان برخی از جنبههای روابط پیشین خود را به او منتقل میکنند و روابطشان با او تحت تأثیر احساسات قدیمی آنهاست. تجزیه و تحلیل همۀ نمودهای انتقال یکی از بخشهای اصلی روانکاوی مدرن است. کارل یونگ[۱۲]، اُتو رانک[۱۳]، و آلفرد آدلر[۱۴] که هرسه زمانی دستیار فروید بودند، نخستین انشعابها را در مکتب روانکاوی پدید آوردند، ولی اختلافها برسر جزئیات بود و مکتبهای مستقلی شکل نگرفت. اریک اریکسون[۱۵]، کارن هورنای[۱۶]، اریش فروم[۱۷]، و هَری استک سالیوان[۱۸] از دیگر نظریهپردازان برجسته در این عرصه بودند.